چه کسی ماشه را خواهد کشید

رحیم مخدومی

نسخه متنی -صفحه : 51/ 2
نمايش فراداده

قرنطينه‏اى تاريك

تو كه هستى كه اين كتاب را در دست گرفته‏اى؟ هيچ مى‏دانى ناخودآگاه وارد سال سى و هشت شده‏اى؟ اگر باور نمى‏كنى يك لحظه دور و برت را نگاه كن؛ آن كلاه‏هاى شاپو، آن قباهاى بلند، آن جليقه‏ها؛ دورشكه‏ها راببين!

لطفاً تابلوى بالاى سرت را بخوان. خيابانى كه من و تو در آن قدم گذاشته‏ايم، شيخ صدوق تهران است. حالانزديك‏تر بيا تا خودمانى‏تر صحبت كنيم. سر و صداى بچه مدرسه‏اى‏ها نمى‏گذارد صدا به صدا برسد.

اگر زحمتى نيست، ساعتت را با ساعت من تنظيم كن. هفت و نيم صبح روز هشتم مهر!

خوب! از حالا من و تو رفيقيم. به همين راحتى.

حالا رفيق من! هيچ نمى‏پرسى من و تو، سر صبحى - آن هم در اين خيابان و زير اين پرچمك‏ها و ريسه‏هاى‏چشمك زن نيمه شعبان - چه مى‏كنيم؟ مى‏گويم! من و تو مأموريت داريم اين خيابان را قدم زنان به انتها برسانيم. هر جا صداى آه و ناله و جيغ و فريادشنيديم، همانجا آغاز قصه‏ى ماست. اگر رفيق راهى، پس بپّا جا نمانى.

تشخيص صداى آه و ناله در ميان اين همه جيغ و اين همه آواز، چقدر دشوار است؟ امّا نه. انگار جنس اين آه و ناله با جنس آن همه جيغ و آواز خيلى فرق دارد. مى‏شنوى؟ آن در كوچك كنار پياده‏رو را ببين! هر چه هست در همان جاست. پس بدون معطلى همراه من، بيا تو. رو در واسى‏را هم از همين حالا بگذار كنار!

آخ آخ آخ، پناه بر خدا. اين زن جوان پا به ماه را چه كسى به اين حال و روز انداخته؟ عنقريب است كه سنگكوب‏كند.

آدم پا به ماه روضه نخوانده، گريان است. واى به حال اين كه همسايه‏ها دورش را بگيرند و مدام از آمار و ارقام‏نوزادان نارس و ناقص الخلقه و چپول و عقب افتاده و چه مى‏دانم از اين جور خزعبلات ببافند. آن وقت مى‏دانى چه‏مى‏شود؟ همين كه حالا شده!