عصر غم انگيزيست
يک عصر پاييزيست
من هستم و تقويم روي ميز و نازي گربه ي زردم
پايان شعر ديشبم را زير لب آهسته مي خوانم
هر لحظه مي ميرم هزاران بار
مرگي که يکبارم رهانده
آه اينهم اميديست
نيلوفر دودي ز پيپم در فضاي تنگ مي ميرد
در خاطره طرح سوالاتي رنگ مي گيرد
پايان شعرم گر نه اين بود
آغاز شعرم گر سرودي از حکايتهاي نغز و دلنشين بود ؟
گويي طنين خنده ام در گوشهاي گربه مي ريزد
اوه بيمناک از خواب مي خيزد
عصر غم انگيزيست
من هستم و تقويم روي ميز و نازي گربه ي زردم
بر مي گشايم برگي از تقويم
در زير شعرم مي نويسم
يکشنبه شب
بيست و يک آذر