دیگه می ذارمت کنار (مجموعه شعر)

مریم حیدرزاده

نسخه متنی -صفحه : 30/ 9
نمايش فراداده

فانوس مشکي

توي دنيايي که قلبا ، هر کدون يه جا اسيرن

کاش به فکر اونا باشيم که از اين زمونه سيرن

اونا که تو عصر آهن ، تشنه ي يه جرعه يادن

کاش که دست کم نگيريم ، اينجور آدما زيادن

نذاريم که تو چشاشون ، بشينه دونه ي اشکي

اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوساي مشکي

دنياشون شايد يه شهره ، خالي از قهر و دو رنگي

توي سينشون يه قلبه جاي اين دلاي سنگي

چهرشون شايد به ظاهر مث ديگران نباشه

اما نور مهربوني ، توي شهرمون مي پاشه

غم چشماشون عجيبه ، توي خاطرا مي مونه

ما ازش خبر نداريم ، چيزي رو که اون مي دونه

توي اين عصر پر از درد، خيلي آدما يه دنيان

خيليا تو جمع دنيا ، بي قرار و تک و تنهان

زير سايه ي سلامت ، هواشونو داشته باشيم

توي جمع بي قرارا ، عطر خوشبختي بپاشيم

به بهونه ي زمونه ، نذاريم که برن از ياد

بذاريم زنده بمونن ، مث عشق پاک فرهاد

قصه ي فانوس مشکي ، صحبت ديروز و فرداس

قصه شون مال حالا نيست ، از حالا تا ته دنياس

نمي گم با اين ترانه ، گل کنه محبتامون

جايي رو بايد بگيرن ، هميشه تو فرصتامون

اين ترانه يه اشارس به دلاي خواب و بيدار

که به ياد اونا باشيم همه به اميد ديدار

غم تنهايي رو بايد از نگاهشون بخونيم

خدا خيلي مهربونه ، اگه ما بنده ي اونيم