کعبه را گم کرده ام اي رهنمايان راه کو
تشنه ي آگاهي ام دريا دل آگاه کو
خاطرم از قيل و قال اين و آن آزرده شد
تا بياسايم زماني خلوت دلخواه کو
ديده نابينا و رهزن در پي و شب قير گون
دشت ناهموار و من تنها دليل راه کو
ناله ام در سينه ماند و استخوانم در گلو
تا خروش خفته را ز دل بر آرم چاه کو
تيغ بر سر خار در پا بر لبم مهر سکوت
بر گلويم پنجه ي دشمن مجال آه کو
حرف ايمان کفر و دل ها تيره مردم مست شرک
مرغ حق دارد فغان کاي مشرکان الله کو
در چنين شامي نتابد کوکبي از روزني
پيش پايم را نمي بينم چراغ ماه کو