گلوله ي دشمن
چراغ ماه چو شب در حباب هالهنشست
به ياد آه بتيمان دلم به ناله نشست
ز جور دشمن تازي به
چهره خطه ي پارس
غم زمانه و رنج هزار ساله نشست
چنان گلوله ي دشمن در يد سينه ي دوست
که خون به جاي مرکب به هر
مقاله نشست
ز بس شکست قد سرو قامتمان
در باغ به هر شکوفه گل اشک جاي ژاله نشست
از آن شرار که در بزم غنچهها
افتاد
خدا گواست چه داغي به جان لاله نشست
ز آه من که بر اين نامه ريخت
خامه بسوخت
به گريه آتش اشکم بر اين رسانه نشست