بانگ جاودانه
اذان بگو اذان بگو
موذنا اذان بگو
حکايت از خداي مهربان بگو
تو اي ترانه خوان بارگاه سرمدي
تو اي منادي مقدس محمدي
اذان بگو اذان بگ.
که روح تازه مي شود ز نغمه ي اذان
تو اذان بگو که غنچه ي وجود من
چو گل شکفته مي شود
ز بانگ جاودان تو
موذنا اذان بگو
که عالمي خبر شود
ز معجز بيان تو
صداي عاشقانه ات
چو موج مي زند به زير سقف آسمان
صداقت پيام تو
تلالوو کلام تو
مرا به ابر مي برد
مرا به اوج مي کشد
موذنا صداي تو
چو پر کشد به بام من
ز نغمه ي خدايي ات
فرشته گرد خانه ام
مدام بال مي زند
به لحظه لحظه روح من
دم از وصال مي زند
ز جمله جمله هاي تو
سراسر وجود من
پر از نياز مي شود
به روح عاشقم دري
ز نور باز ميشود
نه جسم من که جان من
همه نماز مي شود
اذان بگو اذان بگو
که من به بال معنوي
به آسمان شوق و شور مي رسم
به عرش جذبه مي پرم
به معبد و رواقي از بلور مي رسم
به جاده هاي پر ستاره مي دوم
به شهري از زمرد و عقيق
و آينه به سرزمين عشق و عطر ونور ميرسم
موذنا اذان بگو
حکايت از خداي مهربان بگو
که نغمه ي اذان تو
کجاوه يي ز عطر و نور مي شود
به بام و عرش مي رسد
ز خاک دور مي شود
کجاوه يي چنين مرا
به روزگار شور و عشق مي برد
به روزگار دعوت پيامبر
نداي آسماني ات
به بال جذبه ها مرا
به بام کعبه مي کشد
به همره فرشتگان
طواف کعبه مي کنم
چو شاهباز مي پرم
صفا به مروه ميکنم
موذنا اذان بگو
نواي جان تو
به بحر آرزو مرا
چنان سفينه مي برد
ز خانه ي خداي من
به سوي مسجد النبي
گل مدينه مي برد
در آن تموج صفا
به سبز گنبد نبي
بسي سلام مي کنم
به خاک پاي احمدي
ز شوق بوسه مي زنم
زيارتي به کام دل
در آن مقام مي کنم
موذنا اذان بگو
که همره اذان تو
در آن مقام بنگرم
حريم ذوالجلال را
در آن شکوه قدس حق
نگه کنم به چشم دل
حقيقت جمال را
درآن فضا رها کنم
کبوتر خيال را
به عالم مکاشفه
ز خويشتن تهي شوم
که لحظه لحظه بشنوم
صداي عاشقانه ي بلال را
اذان بگو اذان تو مرا عروج مي دهد
در آن عروج مي رسم
به معبد مقدسي
که خاتم پيمبران
محمد آن امير سروران
به چهره ي منور علي نگاه مي کند
چو آفتاب دلربا
که در رواق آسمان
نگه به ماه ميکند
خداي من چه حالتي
ز يک طرف تقدس رسالتي
ز يک طرف تجسم عدالتي
دو رهنما
دو مقتدا
دو جان پاک با صفا
دو باب عزت و کرم
ستاده در کنار هم
چه شوکتي چه رويتي
روان من ز نورشان
چو ماهتاب مي شود
ز عطر برگزيدگان
همه مدينه در زمان
پر از گلاب مي شود
در آن نگاه ايزدي
سراسر وجود من
خلوص ناب ميشود
به مهر لايزال حق
دلم ز نور سرمدي
چو آفتاب ميشود
موذنا موذنا
به شهپر اذان خود
مرابه هودجي نشان
ببر به بام کهکشان
ز اوج جذبه ها مرا
به ظلمت دل سيه رها مکن
به شوکت اذان تو
خدا نظاره مي کند
به عالمي صلا بزن
کناره از خدا مکن
موذنا ز حالت اذان تو
روان من پرندهيي
ز عطر و نور مي شود
به بام عرش مي رسد
ز خاک دور مي شود
در اين عروج روح من
به عرش بوسه مي زند
و حفره حفره ي دلم
پر از سرور مي شود
کليم من اذان بگو
به نغمه ي اذان تو
سراسر وجود من ز روشني
سراي نور ميشود
ز لمعه لمعه نورها
شبانه روز سينه ام
چو کوه طور مي شود
موذنا اذان بگو
موذنا اذان بگو
موذنا اذان بگو