آشتي
اي مرا آزرده از خود گر پشيماني
نغمه هاي ناموافق گر نمي خواني بيا
تا که سر پيچيدي از راه وفا گفتم
برو
جز وفا اکنون اگر راهي نمي داني بيا
يک نفس با من نبودي مهربان
اي سنگدل زنان همه نامهرباني گر پشيماني بيا
تاب رنجوري ندارم در پي رنجم مباش
گر نمي خواهي که جانم را برنجاني بيا
خود تو داني دردها بر جان من
بگذاشتي
تا نفس دارم اگر در فکر درماني بيا
دشمن جانم تو بودي درد پنهانم
ز تست با همه اين شکوه ها گرراحت جاني بيا