خوشا وقت
من از خشم تو پژمردم بهارم کن
به لبخندي
چه باشد گر برآري آرزوي آرزومندي
ز گيسويت پريشانم قسم بر
نوش لبهايت
تو خود داني که شيرين تر از اينم
نيست سوگندي
تو را مانند گل گفتم ز داغ
شرم مي سوزم
ز چشم آينه ديم که تو بر خويش
مانندي
تو را با اشک پروردم چه باکم
گر نميداني
نداند تلخي رنج پدر را هيچ فرزندي
شب و روزي به خود ديدم
که دل مي لرزد از يادش
شبان گريه خيزي روزهاي ناله پيوندي
به درد خويش مي گريم به کار
خويش مي خندم
اگر بر چهره ام ديدي پس از هر
اشک لبخندي
به زير سقف مينايي ندارم رنج
تنهايي
که دارم عالمي شب ها به ياد
يار دلبندي
زمستان جوانمرديست درد خويش پنهان کن
که هرگز بر نيايد ز آستين دست
سخامندي
خوشا وقت سبکباري که از ملک
جهان دارد
رفيقي خواب امني لقمه ناني روح
خرسندي