آزادي در قفس
بار ديگر غم عشق آمد و دلشاد م کردعزم ويراني من داشت و آبادم کرد
دشت تا دشت دلم وادي ختاموشان
بود تندر عشق يه يک صاعقه فريادم
کرد
نازم آن دلبر شيرين که به يک
طرفه نگاهم
آتشي در دلم افروخت که فرهادم
کرد
قفس عشق ز هر باغ دل
انگيزترست شکر صياد که در اين قفس آزادم کرد
يار شيرين من ار تلخ بگويد شهدست
وين عجب نيست که گويم غم او شادم
کرد