باشم يا نباشم
دوست مي دارم که با خويشان خود بيگانه باشمهمدم عقلم چرا همصحبت ديوانه باشم
دل به هر کس کي سپارم من در دلها
مقيمم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنايان را فغان از آشنايي
آرزومندم که با هر آشنا بيگانه باشم
مرغ خوشخوانم و گر در حلقه ي زاغان نشينم
کي توانم لحظه يي در نغمه ي
مستانه باشم
مردمي گم شد ميان آشنايان از
تو پرسم با چنين نامردان بيگانه باشم يا
نباشم