ملامت
اي دل که مي بريدي از ما
آن دلارايي چه شد
آن بلور قامت و آن اوج زيبايي چه شد
ياد داري گونه هاي دلفرب خويش را
کو چراغ گونه هايت آن فريبايي چه شد
مخمل لب برق دندان ناز
لبخند تو کو دلبري ها را چه کردي آن دلارايي چه
شد گيسوان بر شانه ها افشاندن و ناز
نگاه گردش مستانه ي چشمان مينايي
چه شد ديده ي آينه ها حيران اندام تو بود
واي بر حال تو آن غوغاي رعنايي
چه شد با دل شاد و لب خندان چو گل
غلتيدنت در ميان پونه هاي سبز صحرايي چه شد ؟ هر طرف صد ها تماشايي ثنا خوان تو بود
آن ثنا خواني کجا رفت آن تماشايي چه شد
اي که تنها مانده يي با خاطرات
خويشتن
آنکه ميبردي هزاران دل به تنهايي چه
شد آن خرامان رفتن و آن سرگراني
ها کجاست کار عشاقت که سر ميزد به رسوايي چه شد
اي بسا شبهاي رويايي که بودي شمع جمع
اينک اي تنها بگو شبهاي
رويايي چه شد
نوبت پيري زمان ناتواني ها رسد
آن جواني ها کجا رفت آن توانايي
چه شد