خود سازي - لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر) - نسخه متنی

مهدی سهیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













خود سازي


آي انسان اي اسير دام خاک

اي گسسته جان خود را از جان پاک

آن چه فرسياد تو را دلبستگيست

حاصل دليستگي ها خستگيست

از خدا ماندي به خود پرداختي

اهرمن را ديدي و نشناختي

اهرمن در جان نا آرام تست

طعمه هاي دلربا خود دام تست

اين زر و اين سيمها اهريمنست

ظاهرش لذت به باطن شيونست

در ضلالتگاه دنيا گم شدي

بي خدا ماندي و نامردم شدي

عمر رفت و موسم پيري رسيد

فصل دلتنگ زمين گيري رسيد

کوله بار معصيت بر دوش

سوي دنيا عقل و هوش تست

منزل بسيار پيش راه ماست

غافل از آن جا نا آگاه ماست

اي مسافر توشه ات در راه چيست

راه بسيارست و انبانت تهيست

رهروا در راه جاي خواب نيست

مرغ طوفان را مکان مرداب نيست

رود شو مرداب بودن مردنست

زندگي در جنب و جوش رفتنست

گر به دريا مي روي با موج باش

ور به بالا مي پري در اوج باش

بال پروازت ز غفلت ها شکست

بال پروازي نمي آري به دست

مرغک بي پر مشو شهباز شو

تا خدا آناده ي پرواز شو

از ملايک پاي را برتر گذار

تا برندت در حريم کوي يار

گر به پرواز آيي اي شهباز حق

راه يابي در حريم راز حق

مي رسي آن جا که جز الله نيست

مردد جانان را در انجا راه نيست

آن زمان بيني که عرشت
بسترست

پايگاهت ز آسمان برترست

آن زمان با عرشيانت همسريست

رتبه ي تو رتبه ي پيغمبريست

بر سرير عرش عزت جاي تست

هر ستاره ريگ زير پاي تست

ماه و خورشيدت دو گوي کوچکند

اهل دنيا در نگاهت کودکند

مي رسد بر گوش تو آواز ها

بشوي با گوش جانت رازها

ديده ي معنا نگر پيدا کني

پشت بر دنيا و ما فيها کني

ابلهان رابنگري دينار جوي

از خدا واماندگان دينار گوي

گر که خواهي راز دان حق شوي

بايد از شيطان به حق ملحق شوي

عقل و چشم و گوش سرمد بايدت

رهنماييچون محمد بايدت

بي دليل ره به گمراهي رسي

اين حقيقت نيست پنهان از کسي

با دليل راه خود دشمن شدي

رهنما را ديدي و رهزن شدي

بر لب دريا نشستي تشنه کام

وز مي عرفان نخوردي يک دو جام

بهر خود گوساله از زر ساختي

روي موسي ديدي و نشناختي

خويش را مرد خدا پنداشتي

ليک بتها در گريبان داشتي





/ 112