برف زمستان
نيمشب همدم من ديده ي گريان منستناله ي مرغ شب از حال پريشان منست
در همه عمر دمي خاطر من شاد نبود
گريه انگيز تر از مهر من آبان منست
خنده ها بر لب من بود و کس
آگاه نشد زين همه درد خموشانه که بر جان منست
به بهارم نرسيدي به خزانم بنگر
که به مويم اثر از برف زمستان منست
غافل از حق شدم و قافله ي عمر گذشت
ناله ام زمزمه ي روح پشيمان منست
گر به سرچشمه ي توحيد رسم جاويدم
ورنه هر لحظه ي من نقطه پايان
منست
در بر عشق بسي دم زدم از رتبت
عقل گفت خاموش که او طفل دبستان
منست