از خويش بيگانه - لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر) - نسخه متنی

مهدی سهیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













از خويش بيگانه

ميان ما و فرزندان حصاريست

حصاري از زمان ها وز مکانها

حصاري از دو نسل نا هماهنگ

حصاري از زمين تا آسمانها

پدر در جذبه ي افکار خويشست

پسر مستي که هوشياري نداند

زمان در دستشان چون ريسمانست

يکي اين سو يکي آن سو کشاند

پدر با خشم مي غرد به فرزند

که من پرورده ي دنياي خويشم

پسر چين بر جبين آرد که اي مرد

برو من در پي فرداي خويشم

پدر گويد که فرزندم تبه شد

پسر در دل کند او را ملامت

پدر با خشم گويد اي تبهکار

برو از پيش چشمم تا قيامت

در اين غوغا مگر مردي برآ?د

که با دانش بجويد ريشه ها را

به فتواي خرد با دست تدبير

گره بندد بهم انديشه ها را

به عمري بر در مغرب نشستن

سرانجامش نفاق خانگي شد

چو شرقي خويش را در غرب گم کرد

گرفتار ز خود بيگانگي شد

سموم غرب چون بر شرق توفيد

خزان شد باغ فکر و سنت
و کيش

پدر بيگانه شد با روح فرزند

پسر گمگشته يي بيگانه با خويش

چو غربي در تفکر برتري يافت

ز بيمش مرد شرقي رخنهان کرد

بسي کوشيد غربي ليک شرقي

زين بنشست خود را نتوان کرد

چو مشرق بهر خود آسودگي خواست

ره انديشه را مغرب بر او بست

چنان کوشيد غربي در ره علم

که پل را پيش پاي شرق بشکست

خود شرقي خويش را در خويش گم کرد

بسي کوشيد غربي در شکستنش

اگر شرقي بجويد خويش را باز

بيفتد رمز پيرزوزي به دستش




/ 112