خوشبخت آن پرنده
آسوده آن که رنج جهان را کشيدو رفت خشنود آن که بانگ خدا را شنيد
و رفت در حيرنم که عمر شتابنده چون در گذشت
گويي نسيم بود که بر گل وزيد
و رفت بي بهره آن که عمر گران به زر فروخت
سويد نکرد و ننگ ابد را خريد
رفت
بر شاخ عمر ما گل فرصت شکفت
و ريخت صد آفرين به همت آن کس که چيد و رفت
از تخت ناز خواجه به خواري
فتاد و مرد
در مهد خاک مرد خدا آرميد و
رفت اين باغ غير داغ عزيزان گلي
نداشت خوشبخت آن پرنده کزين جا پريد
و رفت گفتم به يار حاصل عمر عبث چه بود
اشکش دويد بر رخ و آهي کشيد و
رفت