اشکي بر سر مژگان
گر چه دوري ز برم همسفر جان منيقطره ي اشکي و در ديده ي گريان مني
در دل شب منم و ياد تو و گوهر اشک
همره اشک تو هم بر سر مژگان
مني
دست هجران تو سامان مرا بر هم
ريخت باز گرد اي که اميد من وسامان
مني اين مپندار که نقش تو رود از
نظرم خاطرت جمع که در خواب پريشان مني
در شب بي کسي ام ياد تو مهتاب منست
خود چراغي تو و در شام غريبان مني