سياهکاري
گذشت عمر من اما چه با شتاب گذشت
چنان نسيم شتابنده يي کزآب گذشت
چه سالها که نشستم به انتظار ولي
ز صبح موي شنيدم شب شباب گذشت
و عشق و جواني چو موج
از سرما
چنان گذشت که گويي شبي به خواب گذشت
گريخت از کف من لحظه هاي زود گريز
چو باذ از نظرم بخت ديرياب گذشت
به باغ شب گل اشکي ز چشم ما
نچکيد
دريغ و درد که آن لحظه هاي ناب گذشت
مگر خدا گذرد از سياهکاري ما
که نامه هاي سياه من از حساب گذشت
هزارراه سلامت نمود پير خرد
ولي ز غفلت من وقت انتخاب گذشت