آشفتگي من آن درخت غريبم که يک جوانه ندارم کويرزادم و از برگ و گل نشانه ندارم منم چو مرغ گريزان دشت در دل شبها ز هيچ سوي نشاني ز آشيانه ندارم سرم به زير پر غربتست وپاي به زنجير براي نغمه مستانه يي بهانه ندارم