لحظه ها و صحنه (مجموعه شعر)

مهدی سهیلی

نسخه متنی -صفحه : 112/ 97
نمايش فراداده

پاسخي از همزاد

تنها و بي اميد

بي ياور و غريب

در چاهسار سرد زمان مي گريستم

مي گفتم اي دريغ

عمري در اين سراچه ي تقدير زيستم

اما کسي نگفت

من در ميان اين همه بيگانه کيستم

عمر آن بود که با نفس دوست بگذرد

ورنه چه عمر صد بود و چه دويستم

ز بي کسي به آينه گفتم حديث خويش

کاي هم نفس بگو که در اين دهر چيستم

همزاد من در‌آينه با آه سرد گفت

من آيه ي غمم

بيهوده زيستم

گر هستي است اين

انگار نيستم