غزل ها

محمدحسن رهی معیری

جلد 3 -صفحه : 25/ 18
نمايش فراداده

سرا پا آتشم


  • تا قيامت مي دهد گرمي به دنيا آتشم شعله خيزد از دل بحر خروشان جاي موج چيست عالم آتشي با آب و خاك آميخته شمع لرزان وجودم را شبي آرام نيست اشك جانسوزم اثر ها چون شرر باشد مرا در رگ و در ريشه من اين همهگرمي ز چيست ؟ از حريم خواجه شيراز مي آيم رهي پاي تا سرمستي و شورم سراپا آتشم

  • آفتاب روشنم نسبت مكن با آتشم گر بگيرد يك نفس در هفت دريا آتشم من نه از خاكم نه از آبم كه تنها آتشم روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم قطره آبم به چشم خلق اما آتشم شور عشقم يا شراب كهنه ام يا آتشم ؟ پاي تا سرمستي و شورم سراپا آتشم پاي تا سرمستي و شورم سراپا آتشم