آشيانه تهي
همچو مجنون گفتگو با خويشتن بايد مرا
تا شوم روشنگر دلها به آه آتشين
رشك مي آيد مرا از جامه بر اندام تو
آِيان بي طاير دستانسرا ويرانه به
تا ز خاطر كوه محنت را براندازم رهي
همت مردانه اي چون كوهكن بايد مرا
بي زبانم همزباني همچو من بايد مرا
گرم خويي هاي شمع انجمن بايد مرا
با تو اي گل جاي در يك پيرهن بايد مرا
چند با دلمردگي ها پاس تن بايد مرا ؟
همت مردانه اي چون كوهكن بايد مرا
همت مردانه اي چون كوهكن بايد مرا