پاس دوستي
بهر هر ياري كه جان دادم به پاس دوستي
كوه پا بر جا گمان مي كردمش دردا كه بود
بس كه رنج از دوستان باشد دل آزرده را
جان فدا كرديم و ياران قدر ما نشناختند
دشمن خويش رهي كز دوستداران دوروي
دشمني بيني و خاموشي به پاس دوستي
دشمني ها كرد با من در لباس دوستي
از حبابي سست بنيان تر اساس دوستي
جاي بيم دشمني دارد هراس دوستي
كور بادا ديده حق ناشناس دوستي
دشمني بيني و خاموشي به پاس دوستي
دشمني بيني و خاموشي به پاس دوستي