صفاي شبنم
او را برنگ و بوي نگويم نظير نيست
ما را نسيم كوي تو از خاك بر گرفت
گلبانگ ني اگر چه بود دلنشين ولي
غافل مشو ز عمر كه ساكن نمي شود
روي نكو به طينت ساقي نمي رسد
با عمر ساختيم ز دل مردگي رهي
ماتم رسيده را ز تحمل گزير نيست
گلبن نظير اوست ولي دلپذير نيست
خاشاك را به غير صبا دستگير نيست
آتش اثر چو ناله مرغ اسير نيست
سيل عنان گسسته اقامت پذير نيست
گل را صفاي شبنم روشن ضمير نيست
ماتم رسيده را ز تحمل گزير نيست
ماتم رسيده را ز تحمل گزير نيست