پرده نيلي
رفتيم و پاي بر سر دنيا گذاشتيم
چون آهوي رميده ز وحشت سراي شهر
ما را به آفتاب فلك هم نياز نيست
بالاي هفت پرده نيلي است جاي ما
كوتاه شد ز دامنما دست حادثات
شاهد كه سركشي نكند دلفريب نيست
در جستجوي يار دلازار كس نبود
ايمن ز دشمنيم كه با دشمنيم دوست
صد غنچه دل از نفس ما شكفته شد
ما شكوه از كشاكش دوران نمي كنيم
از ما به روزگار حديث وفا بس است
بوديم شمع محفل روشندلان رهي
رفتيم و داغ خويش به دلها گذاشتيم
كار جهان به اهل جهان واگذاشتيم
رفتيم و سر به دامن صحرا گذاشتيم
اين شوخ ديده را به مسيحا گذاشتيم
پا چون حباب بر سر دريا گذاشتيم
تا دست خور بگردن مينا گذاشتيم
فهم سخن به مردم دانا گذاشتيم
اين رسم تازه را به جهان ما گذاشتيم
بنيان زندگي به ما را گذاشتيم
هر جا كه چون نسيم سحر پا گذاشتيم
موجيم و كار خويش به دريا گذاشتيم
نگذاشتيم گر اثري پا گذاشتيم
رفتيم و داغ خويش به دلها گذاشتيم
رفتيم و داغ خويش به دلها گذاشتيم