رفتيم و پاي بر سر دنيا گذاشتيم
چون آهوي رميده ز وحشت سراي شهر
ما را به آفتاب فلك هم نياز نيست
بالاي هفت پرده نيلي است جاي ما
كوتاه شد ز دامنما دست حادثات
شاهد كه سركشي نكند دلفريب نيست
در جستجوي يار دلازار كس نبود
ايمن ز دشمنيم كه با دشمنيم دوست
صد غنچه دل از نفس ما شكفته شد
ما شكوه از كشاكش دوران نمي كنيم
از ما به روزگار حديث وفا بس است
بوديم شمع محفل روشندلان رهي
رفتيم و داغ خويش به دلها گذاشتيم