غزل ها

محمدحسن رهی معیری

جلد 4 -صفحه : 26/ 24
نمايش فراداده

زبان اشك


  • چون صبح نودميده صفا گستر است اشك گوهر اگر ز قطره باران شود پديد با اشك هم اثر نتوان خواند ناله را بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ خاطر فريب و گرم و دلاويز و تابناك از داغ آتشين لب ساغر نواز تو با دردمند عشق تو همخانه است آه لب بسته اي ز گفتن راز نهان رهي غافل كه از زبان تو گوياتر است اشك

  • روشنتر از ستاره روشنگر است اشك با آفتاب و ماه ز يك گوهر است اشك غم پرور است ناله و جان پرور است اشك چون گوي سينه بت سيمين بر است اشك همرنگ چهره تو پري پيكر است اشك در جان ماست آتش و در ساغر است اشك با آشناي چشم تو هم بستر است اشك غافل كه از زبان تو گوياتر است اشك غافل كه از زبان تو گوياتر است اشك