غزل ها

محمدحسن رهی معیری

جلد 4 -صفحه : 26/ 9
نمايش فراداده

سرگشته


  • بي روي تو راحت ز دل زار گريزد در دام تو يك شب دلم از ناله نياسود از دشمن و از دوست گريزيم و عجب نيست شب تا سحر از ناله دل خواب ندارم اي دوست بيازار مرا هر چه تواني زين بيش رهي ناله مكن در بر آن شوخ ترسم كه ز ناليدن بسيار گريزد

  • چون خواب كه از ديده بيمار گريزد آسودگي از مرغ گرفتار گريزد سرگشته نسيم از گل و از خار گريزد راحت به شب از چشم پرستار گريزد دل نيست اسيري كه ز آزار گريزد ترسم كه ز ناليدن بسيار گريزد ترسم كه ز ناليدن بسيار گريزد