اي كاش انفجار
فرجام اگرچه تلخ
ما مومنان ساحت نوميدي
نوميد و بي شهامت
حتي شهامتي نه
كه نوشيم شوكران
در برزخ زمين
آونگ لحظه هاي زمانيم
اينجا كهمرز مرز گزينش بود
آيا كسي فرمان انهدام مرا مي خواند ؟
فرياد مي زنم نه صدايي
بر من نه پاسخي نه پيامي
ترديد بود و من
اين تلخوش شرنگ شماتت را
قطره قطره
باري به جام كردم و نوشيدم
ديدم كه مي جوند
ديوار اعتماد مرا موريانه ها
اينك من آن عمارت از پاي بست ويرانم
آيا دوباره بازنخواهي گشت ؟
نمي دانم