ای کاش شوکران شهامت من کو؟

حمید مصدق

نسخه متنی -صفحه : 7/ 7
نمايش فراداده

43

هر چند

شب با تمام توش و توان و طلابتش

بر سرزمين تب زده آويخت

ديدم

سيماب صبحگاهي

از سر بلندترين كوهها

فرو مي ريخت

گفتم

اميد من

برخيز وخواب را

برخيز و باز روشني آفتاب را