42
اي كاش انفجارفرجام اگرچه
تلخ
ما مومنان ساحت
نوميدي
نوميد و بي شهامت
حتي شهامتي نه
كه نوشيم شوكران
در برزخ زمين
آونگ لحظه هاي
زمانيم
اينجا كهمرز مرز گزينش
بود
آيا كسي فرمان
انهدام مرا مي خواند ؟فرياد مي زنم
نه صداييبر من نه پاسخي نه
پياميترديد بود و
من
اين تلخوش شرنگ
شماتت را
قطره قطره
باري به جام
كردم و نوشيدم
ديدم كه مي جوند
ديوار اعتماد مرا موريانه
ها
اينك من آن عمارت
از پاي بست ويرانم
آيا دوباره بازنخواهي
گشت ؟نمي دانم