گیاه و سنگ نه، آتش

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 55/ 23
نمايش فراداده

در کنار پنجره

خورشيد ، پشت پنجره ي من

چتر سياه ابري بر سر کشيده بود

در زير سيل باران ، خاموش مي گريست

من ، در فروغ شامگهان ، طرح کوچه را

مي ديدم و به آينه پيوند مي زدم

در پيچ کوچه ، ناروني پير

تنها نشسته بود

درکنده اش نسيم ، نفس مي زد

باران ، وجود خالي خشک درخت را

مي ديد و با نسيم ، همآغوش مي گريست

خورشيد ، پشت پنجره ي من

چتر سياه ابري بر سر کشيده بود

در زير سيل باران ، خاموش مي گريست

من ، در کنار پنجره لبخند مي زدم