گیاه و سنگ نه، آتش

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 55/ 5
نمايش فراداده

سيگارها

هر روز ، نيمروز

بر پاي خود سوارم و از کوچه هاي شهر

رو مي نهم چو باد به سوي سراي خويش

در زير پاي من

سيگارهاي له شده ي نيمسوخته

خاموش مي شوند

با دود و با غبار همآغوش مي شوند

هر روز ، شاتمگاه

با گاري شکسته ي خورشيد مي روم

از کوچه هاي عمر به سوي سراي مرگ

در زير چرخ گاري خورشيد ، روزها

اين روزهاي له شده ي نيمسوخته

خاموش مي شوند

با دود و با غبار همآغوش مي شوند