گیاه و سنگ نه، آتش

نادر نادرپور

نسخه متنی -صفحه : 55/ 49
نمايش فراداده

ساحل يادگار

آه اي عزيز بي خبر از من

امشب ، دل گرفته ي دريا

با يادگارهاي کبودش

در زير گوش پنجره ام مي تپد هنوز

درياي مو سپيد به سر مي زند هنوز

مشت هزار ماتم از ياد رفته را

مهتاب مي نويسد بر ماسه هاي سرد

شرح هزار شادي بر باد رفته را

چشم حباب ها همه از گريه ي فراق

آماس مي کند

تيغ بنفش ماه

اين چشم هاي گريان را

از جاي مي کند

در من ، مدام باران مي بارد

زنجيرهاي نازک از هم گسسته اش

از لابلاي جنگل مژگانم

در آسمان آينه ، پيداست

از دور ، باد سرکش دريا

خاکستر ملايم نسيان را

آسانتر از سفيدي کف ها

از روي آتش دل من مي پراکند

ياد ترا و عشق مرا زنده مي کند