فانوس روشن
بارانده نيزه را
بر قلب تاريکي
پس رفت تاريکي کمين کرد
در پيچ پلکان
مي سوزد اينجا يک چراغ گرم
و دود مي کند
و آب مي دهد
فولاد نيزه را
در بوته ي قلبش