در سایه آفتاب (مجموعه شعر)

سیما یاری

جلد 4 -صفحه : 46/ 7
نمايش فراداده

زنگار

آنجا اجاقي ست

آنجا کنار برگ هاي خشک پوسيده

بر خاک مرطوب

در سايه روشن هاي وهم انگيز جنگل

آنجا اجاقي ست

از سيب دندان خورده بالا مي رود کرمي

حب هاي باقي مانده از يک خوشه ي انگور

شيريني خود را

به خاک مي بخشد

چاقوي جا مانده

آهسته و خاموش

زنگار مي بندد

دستي

بر روي خاکستر

خاشاک مي ريزد

کبريت روشن مي شود

شعله زبانه مي کشد آنجا

در سنگ چين آن اجاق گرم