فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید

سید محمدرضا علوی سرشکی‏، محمد سلیمانی

نسخه متنی -صفحه : 100/ 19
نمايش فراداده

همچنانكه ژان پل سارتر و امثال او، در «انكار اصول اخلاق يعنى انكار خوبى عدالت و احسان و بدى خودخواهى‏هاى مفرط ستمگرانه» و در عين حال «اعتراف شان به حفظ انسانيت و فضليت و شرافت»، آنها را در تناقض گوئى انداخته است كه اين تناقض گوئى آنها ناشى از جهلشان به اصول انسانيت است كه نمى‏دانند انسانيت‏ بجز مراعات عدالت و نيكوكارى و رعايت حقوق طبيعى ديگران و، چيز ديگرى نيست.

و افكار پوزيتيوسيت‏ها نيز از جهل آنها سرچشمه گرفته كه خوبى اعتبارى و ساختگى قراردادهاى جوامع و فرهنگهاى مختلف را با خوبى عدالت كه ذاتى عدالت است يعنى مراعات حقوق طبيعى ديگران اشتباه نموده و آنها را با هم خلط كرده‏اند و اصلاً موضوع فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه را نفهميده‏اند همچنانكه راسل در چنين اشتباهى گرفتار شده است حتى در فلسفه اخلاق بمعنى اعم يعنى اينكه خوشى، مقتضى خوبى است و درد و رنج، مقتضى بدى است يعنى اينكه خوشى در جائيكه مستلزم درد و رنج ديگران نيست خوب است و بالعكس درد و رنج هم در جائى كه هيچ فايده‏اى به انسان نرساند بد است را چه عاقلى مى‏تواند انكار كند همچنانكه در فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه «چه جامعه‏اى مى‏تواند خودخواهى مفرط و بيحساب را بد ندانند و كدام جامعه و فرهنگ است كه از آن نفرت نداشته باشد».

و لذا راسل عاقل‏تر از اين بود كه اين را انكار كند و يا درباره‏اش شك كند ظاهراً محور فلسفه اخلاق را راسل گم كرده و آنرا با خوبى و بدى‏هاى ساختگى و قراردادى جوامع، اشتباه گرفته است و گرنه‏ راسل بر خلاف نيچه مردى خودخواه نبود گرچه بى دين بود و درباره خدا شك داشت اما مى‏توان گفت در ميان بى دينها و خدانشناس‏ها منصف‏ترين آنها بود و اگر مى‏فهميد كه در جائى اشتباه مى‏گويد باشتباه خود اعتراف مى‏كرد (مثلاً گروهى دزد هستند كه با دزديدن كودكان و كشتن آنها اعضاء آنان را به فروش مى‏رسانند مانند كليه آنها و قلب آنان و آيا راسل كه مردى تا اندازه‏اى منصف بوده مى‏تواند بگويد اينها واقعاً كاربدى نمى‏كردند يا در زشت بودن كار آنها و محكوم كردن شان ترديد و شك داشته باشد).

بحث ما درباره واقعيت داشتن اصول ارزش‏هاى اخلاقى و واقعى بودن گزاره‏هاى اخلاقى تمام شد اينك به سرچشمه پيدايش چنين شناختى مى‏پردازيم.