به جهل فيلسوفان پوزيتيويست اعتراف نموده و درباره خودش هم اعتراف مىكند كه حتى همچون فيلسوفان پوزيتيويست اصلاً نمىداند گزاره اخلاقى چيست و گزارههاى اخلاقى با ساير گزارهها چه فرقى دارند البته فيلسوفان واقع گرا هم در فلسفه اخلاق در اين دو قرن يافت مىشوند اما به فلسفه اخلاق بيش از آنچه فيلسوفان قديم سقراطى و رواقيان كه قبلاً گفته بودند چيزى به آن نيافزودند و آنرا تكميل نكردند گرچه جملات مفيدى فى الجمله گفتهاند و بهمان مقدار هم سزاوار قدردانى و تمجيدند اما بالاخره دو قرن اخير را مىتوان قرن سرگردانى غالب فيلسوفان در فلسفه اخلاق ناميد اما در شرق در حوزههاى علوم دينى در ميان فيلسوفان ارسطوئى همچنان حاكميت با ارسطو است
و در فلسفه اخلاق نيز كه ارسطو در كتاب اخلاق اش دنباله رو ذى مقراطيس بود و خوشى را هدف اخلاق مىدانست اينان نيز به همان نظريه ارسطو متعبداند و از نظريات ديگران و فيلسوفان غرب پس از ارسطو را نمىخواهند با خبر شوند و لذا از نقدهائى كه بر ارسطو شده كاملاً بيخبرند و چنانچه كانت روشن كرده نمىدانند كه نظريه ارسطو در اخلاق واقعاً فلسفه اخلاق نيست بلكه لجن مال كردن اخلاق است كه هدف نيكوكاران را هم در رفتار اخلاقى همان خودخواهى و نفع شخصى عامل مىداند و حتى خدا را هم چنين ميانگارد كه در نتيجه بر اساس «فلسفه اخلاق ارسطو» ميان نيكوكاران و ايثارگران و جنايتكاران هيچ تفاوتى نيست مگر آنكه جنايتكاران بطور صريح و مستقيم دنبال خودخواهى (لذت شخصى) شاناند ولى نيكوكاران بطور منافقانه و غير مستقيم.
مشاهده اين وضع بود كه اين نويسنده را به تحقيق وا داشت تا نقد و بررسى همه نظريات مورد توجه خواننده را در قضاوت نهائى يارى نمايد.و از همه دوستانى كه مرا در اين راه يارى كردند نهايت تشكر را دارم و منتظر نقد خوانندگان عزيز نيز هستم.