اما انسان با اخلاق و با فضيلت به چه انگيزهاى مىخواهد به ديگران نفع برساند بدون آنكه از آن عمل، نفع شخصى به او برسد و حتى در مواردى كه چنين خدمتى به جامعه به ضرر شخصى او تمام شود و يا حتى جانش را به خطر مرگ به باندازد بنتام نمىتواند آنرا توجيه كند و اگر بقول هلوتيوس تنها انگيزه رفتار انسان همان نفع شخصى اوست چنين رفتارى (خدمت به ديگران بدون اجرت و مزد) بدون انگيزه محسوب مىشود و نبايد در جامعه وجود داشته باشد در حاليكه بقول «هيوم» ما چنين انگيزههاى خيرخواهانه را در انسانهاى عادل و نيكوكار به وضوح مشاهده مىكنيم كه هرگز از خودخواهى (و خوددوستى و به قصد نفع رسانى به خود) انجام نگرفته است
پس بجز انگيزههاى مادى و حيوانى كه هر جانورى درصدد حفظ بقاى خود و جلب نفع و دفع ضرر خود است در انسان بايد مبدأ و سرچشمه ديگرى باشد كه دقيقاً بر خلاف خودخواهى و نفع شخصى بتواند سرچشمه چنين اعمال فضيلت مندانه باشد اگر اين انگيزه نتواند از عقل سرچشمه بگيرد حتماً از چيزى كه آنرا «وجدان يا حس اخلاقى يا غريزه نوع دوستى» است سرچشمه گرفته باشد و نظريه بنتام براى فلسفه حقوق، به جا است اما براى فلسفه اخلاق نامربوط است.