فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید

سید محمدرضا علوی سرشکی‏، محمد سلیمانی

نسخه متنی -صفحه : 100/ 52
نمايش فراداده

نقد و بررسى‏گفتار هيوم:

گفتار هيوم در ردّ و ابطال نظريّه «خودخواهى و لذت‏طلبى مطلق»، گفتارى بجا و روشن است.

اما آيا مراد هيوم از «وجدان» و «حسّ انسانيت» و «نوع دوستى»، يك چيز است كه اين كلمات عطف بيان يكديگر و تفسير همديگراند كه ظاهراً چنين نيست بلكه هيوم چون بطور دقيق نمى‏داند كدام از اين‏ها واقعاً سرچشمه اخلاق است در عبارت از همه اين كلمات استفاده مى‏كند و حق است كه تاريخ نويسان فلسفه اخلاق گفته‏اند كه مقصود از حسّ اخلاقى معلوم نيست چيست و اين كلمه حسّ اخلاقى كاملاً مبهم است و مبهم گوئى است و اين خود بزرگترين نقد مكتب حسّ اخلاقى است

علاوه بر آنكه اخلاق "اصولى كلى" و بديهى دارد مثل حقوق طبيعى حيات، آزادى، برابرى انسانها و حق طبيعى مادر نسبت به نوزاد و خوبى عدالت و بدى ظلم كه كلى است و "كليات مربوط به عقل است" نه مربوط به حس زيرا حسّ تنها مربوط به تشخيص مصداق جزئى است اما اخلاق براى خود اصولى كلى دارد كه مى‏بايست مربوط به عقل باشد و چه بسا در موارد خاص حتى در تشخيص مصداق آن شك مى‏كند و اين مربوط به مدركات عقلى است زيرا حس هرگز در مصداق جزئى خارجى، شك نمى‏كند.

- اما نقد ديگر اينكه روشن‏ترين كلمه در ميان اين كلمات همان نوع دوستى است پس اينك اين سئوال مطرح مى‏شود آيا انگيزه فضائل اخلاقى، نوع دوستى است؟ جواب اين است كه از طرفى دامنه فضائل اخلاقى منحصر به نوع انسان نيست بلكه حيوانات را هم مى‏گيرد كسى كه حتى به حيوانات هم ظلم نمى‏كند و به حيوانات هم مهربان است انسان با فضيلتى است در اخلاق همچنانكه در دايره انسانها هم مقصود از نوع دوستى اين است كه فرقى ميان انسان‏هاى عادى و انسان‏هاى شرور و انسانهاى عادل و نيكوكار نمى‏گذارد و همه را چون انسان‏اند دوست مى‏دارد و از همه حمايت مى‏كند و راضى نيست هيچ خلاف كار و جنايتكارى مجازات و تنبيه و حتى زندانى شود و شايد چنين دوستى را زياده رقيق القلب بودن و ضعف روحى شمرده شود تا فضيلت اخلاقى و اگر مقصود اين است كه انسان‏هاى نيكوركار و با فضيلت را دوست دارد و يا لااقل انسانهاى شرور و جنايتكار را دوست ندارد پس اول بايد روشن شود كه فضائل و رذائل چيست كه انسانهاى با فضيلت، دوست داشتنى و انسانهاى با رذيلت، دوست نداشتنى هستند و بالاخص عدالت چيست.

خوبى عدالت براى چيست اگر انسانى نوع دوست نيست و خيرش به ديگران نمى‏رسد و سرش به كار خودش است و شرّش هم به ديگران نمى‏رسد يعنى عادل است آيا عدالت فضيلت نيست البته «نوع دوستى» يك فضيلت است اما آيا «معيار» براى تشخيص هر فضيلت از هر رذيلت است يعنى مثلاً معيار تشخيص عادل و ظالم است و وظيفه اخلاقى را معين مى‏كند كه چه كارى وظيفه اخلاقى من است و بايد انجام دهم و اگر انجام ندهم مستحق مذمت و پيامدهاى اخلاقى آن بايد باشم هرگز.

علاوه بر آنكه اخلاق منحصر به انسانها نيست و شامل ساير جانداران هم مى‏شود علاوه بر آنكه نوع دوستى گرچه خودش در جاى مناسب اش يك فضيلت است لكن معيار تشخيص عدالت از ظلم و نيست و نمى‏تواند بعنوان معيار اخلاقى يا توجيه گر خوبى عدالت و احسان و زشتى ظلم و فساد مطرح گردد.

و مقصود از «حسّ انسانيت» هم اگر نوع دوستى است كه جواب اش روشن است و اگر وجدان است كه بعداً مورد توجه قرار خواهد گرفت بايد معنى آن هم رشن شود كه مقصود از وجدان آيا عقل است يا چيز ديگر و اگر عقل است با سقراطيان يكى مى‏شود و اگر چيز ديگرى است چيست؟ (مبهم گوئى جواب علمى نيست)