گفتار هيوم در ردّ و ابطال نظريّه «خودخواهى و لذتطلبى مطلق»، گفتارى بجا و روشن است.
اما آيا مراد هيوم از «وجدان» و «حسّ انسانيت» و «نوع دوستى»، يك چيز است كه اين كلمات عطف بيان يكديگر و تفسير همديگراند كه ظاهراً چنين نيست بلكه هيوم چون بطور دقيق نمىداند كدام از اينها واقعاً سرچشمه اخلاق است در عبارت از همه اين كلمات استفاده مىكند و حق است كه تاريخ نويسان فلسفه اخلاق گفتهاند كه مقصود از حسّ اخلاقى معلوم نيست چيست و اين كلمه حسّ اخلاقى كاملاً مبهم است و مبهم گوئى است و اين خود بزرگترين نقد مكتب حسّ اخلاقى است
علاوه بر آنكه اخلاق "اصولى كلى" و بديهى دارد مثل حقوق طبيعى حيات، آزادى، برابرى انسانها و حق طبيعى مادر نسبت به نوزاد و خوبى عدالت و بدى ظلم كه كلى است و "كليات مربوط به عقل است" نه مربوط به حس زيرا حسّ تنها مربوط به تشخيص مصداق جزئى است اما اخلاق براى خود اصولى كلى دارد كه مىبايست مربوط به عقل باشد و چه بسا در موارد خاص حتى در تشخيص مصداق آن شك مىكند و اين مربوط به مدركات عقلى است زيرا حس هرگز در مصداق جزئى خارجى، شك نمىكند.
- اما نقد ديگر اينكه روشنترين كلمه در ميان اين كلمات همان نوع دوستى است پس اينك اين سئوال مطرح مىشود آيا انگيزه فضائل اخلاقى، نوع دوستى است؟ جواب اين است كه از طرفى دامنه فضائل اخلاقى منحصر به نوع انسان نيست بلكه حيوانات را هم مىگيرد كسى كه حتى به حيوانات هم ظلم نمىكند و به حيوانات هم مهربان است انسان با فضيلتى است در اخلاق همچنانكه در دايره انسانها هم مقصود از نوع دوستى اين است كه فرقى ميان انسانهاى عادى و انسانهاى شرور و انسانهاى عادل و نيكوكار نمىگذارد و همه را چون انساناند دوست مىدارد و از همه حمايت مىكند و راضى نيست هيچ خلاف كار و جنايتكارى مجازات و تنبيه و حتى زندانى شود و شايد چنين دوستى را زياده رقيق القلب بودن و ضعف روحى شمرده شود تا فضيلت اخلاقى و اگر مقصود اين است كه انسانهاى نيكوركار و با فضيلت را دوست دارد و يا لااقل انسانهاى شرور و جنايتكار را دوست ندارد پس اول بايد روشن شود كه فضائل و رذائل چيست كه انسانهاى با فضيلت، دوست داشتنى و انسانهاى با رذيلت، دوست نداشتنى هستند و بالاخص عدالت چيست.
خوبى عدالت براى چيست اگر انسانى نوع دوست نيست و خيرش به ديگران نمىرسد و سرش به كار خودش است و شرّش هم به ديگران نمىرسد يعنى عادل است آيا عدالت فضيلت نيست البته «نوع دوستى» يك فضيلت است اما آيا «معيار» براى تشخيص هر فضيلت از هر رذيلت است يعنى مثلاً معيار تشخيص عادل و ظالم است و وظيفه اخلاقى را معين مىكند كه چه كارى وظيفه اخلاقى من است و بايد انجام دهم و اگر انجام ندهم مستحق مذمت و پيامدهاى اخلاقى آن بايد باشم هرگز.
علاوه بر آنكه اخلاق منحصر به انسانها نيست و شامل ساير جانداران هم مىشود علاوه بر آنكه نوع دوستى گرچه خودش در جاى مناسب اش يك فضيلت است لكن معيار تشخيص عدالت از ظلم و نيست و نمىتواند بعنوان معيار اخلاقى يا توجيه گر خوبى عدالت و احسان و زشتى ظلم و فساد مطرح گردد.
و مقصود از «حسّ انسانيت» هم اگر نوع دوستى است كه جواب اش روشن است و اگر وجدان است كه بعداً مورد توجه قرار خواهد گرفت بايد معنى آن هم رشن شود كه مقصود از وجدان آيا عقل است يا چيز ديگر و اگر عقل است با سقراطيان يكى مىشود و اگر چيز ديگرى است چيست؟ (مبهم گوئى جواب علمى نيست)