كاملاً از عبارت كانت روشن مىشود كه تحت تاثير هيوم است كه هيوم اراده و نيز احساس خوشى و ناخوشى را مربوط به دل مىدانست و عقل را تنها چراغ فهم مىدانست و از آن نتيجه مىگرفت كه سرچشمه رفتار اخلاقى عقل نيست پس دل است و احساس كه مربوط به دل است اينك عين عبارت هيوم: «منشأ فضيلت، دلپذيرى و منشأ رذيلت دلازارى است اين امر، طبيعت حقيقى يا ذات آنها را تشكيل مىدهد اما آيا عقل يا استدلال مىتواند اين صفات مختلف را بهر موضوعى، حمل كند و از قبل مشخص كند اين موضوع بايد توليد عشق كند و ديگرى توليد تنفر غايت همه تاملات اخلاقى، تعليم و ظائف ما است و باز نمائى صحيح زشتى رذيلت و زيبائى فضيلت، موجب سازگارى عادات شده و ما را به پرهيز از يكى و قبول ديگرى متعهد مىكند1( - بخش اول كتاب تحقيق در مبادى اخلاق تاليف هيوم. ».
اين بود عين عبارات هيوم كه در معنى و مضمون عين عبارات كانت است و جواب ما به كانت هم همان جوابى است كه به هيوم داديم يعنى اينكه عقل گرچه چراغ است و بجز فهم و روشنگرى كار ديگرى ندارد اما وقتى زيبائى عمل عادلانه و زشتى عمل «ظالمانه و نابجا» را به ما نشان داد (كه عدالت رفتارى بجا و بر وفق نظام طبيعت است و لذا زيبا است و ظلم رفتارى نابجا و خلاف نظام طبيعت است هر زيبائى خود ذاتاً دوست داشتنى و دلپذير است و بجا است كه دل به آن عشق بورزد و ظلم كه رفتارى زشت و نابجا است ذاتاً دوست نداشتنى و دلازار است و سزاوار نفرت و پرهيز است) در نتيجه دل با مشاهده «زيبائى عدالت و زشتى ظلم»، بجا است كه به اولى علاقمند و از دوّمى بيزار گردد.