درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 105
نمايش فراداده

الف) ايمان گروى (fideism)

ايمان گروى، جنبشى است در فلسفه دين و معرفت شناسىِ دينى كه به ويژه در نيمه دوم قرن بيستم، تحت تأثير مستقيم تعاليم لودويگ ويتگنشتاين (Ludwig Wittgenstein)توسعه يافت و برخى ديگر از فلاسفه پس از او بر دامنه و گستره آن افزودند. بر اساس رأى محورى ويتگنشتاين، دين همانند علم و هر فعاليت ديگر انسانى، شكلى از حيات است. وظيفه فيلسوف هرگز تلاش براى يافتن دليل و شاهد يا توجيه عقلانى باور به خدا نيست، بلكه بر او است كه فعاليت هاى متنوعى را كه به حيات انسانى شكل دينى داده است، روشن و شفّاف سازد. در اين رويه فلسفى، شناخت دينى سوار بر آگاهى عقلى يا طبيعى نيست، بلكه فقط بر ايمان استوار است. اين ديدگاه، تركيب و تأليفى است از شكاكيت كامل درباره امكان معرفت انسانى ـ لااقل در قلمرو معرفت دينى ـ همراه با توسل به معرفتى كه از طريق ايمان ـ و نه دليل عقلى ـ حاصل آمده است. در واقع اهل ايمان كوشش هايى را كه آدميان براى فهم خدا از طريق عقل خود كرده اند، نمونه اى از غرور و خودبينى انسانى توصيف نموده اند. به نظر آنان چنين تلاشى سنجيدن عالَم الهى است با موازين ضعيف فاهمه انسانى. براى پرهيز از اين گستاخى و بى پروائى ناروا، آدمى بايد بياموزد كه شكِ فلسفى، نخستين و اساسى ترين گام به سوى ديندارى است. ايمان گرايى، ديدگاهى است كه نظامهاى باورهاى دينى را موضوع ارزيابى و سنجش عقلانى نمى داند; مثلا اگر گفتيم ما به وجود خدا ايمان داريم، در واقع گفته ايم كه ما اين باور را مستقل از هرگونه دليل و استدلالى پذيرفته ايم.

ايمان گرا اين موضع را از سر تقليد و عناد پذيرا نشده است. او مى گويد: اوّلا ارائه دليل بر اين فرض استوار است كه هر برهان از برهان ديگرى نتيجه مى شود; از آن جا كه اين روند نمى تواند تا بى نهايت بخرامد، بايد در جايى به مفروضات بنيادين تسليم شود; يعنى همان باورهايى كه آنها را بدون اثبات پذيرفته ايم. مطابق ديدگاه ايمان گرا، از نظر يك مؤمن، بنيادى ترين مفروضاتْ ايمان دينى است. ثانياً اگر ما كلام خدا را در ترازوى منطق يا علم بنهيم، به واقعْ علم و منطق را پرستيده ايم، نه خداوند را.

نرمن مالكولم (Norman Malcolm) به ديدگاه شاهدگروانه در فلسفه دين حمله برد. او همانند فيليپس (D.Z.Phillips)و پل هُلمر (Paul. Holmer) دين را نوعى بازى زبانى دانست و تأكيد كرد كه ارائه دليل و شاهد براى وجود خدا گمراه كننده است. دين با ايمان شروع مى شود و از اين رو است كه با شكاكيت و نفى عقلانيت هم سر سازش دارد.

سورن كيركگارد (S. Kierkegaard)، كسانى را كه دين را به مدد قراين و براهين مورد كاوش قرار مى دهند به تمسخر مى گيرد. به عقيده او، شخصى كه حقيقتاً نگران وضع خويش است، هرگز هستى خويش را در مسير خطر نمى افكند، تا پس از مطالعه بيشتر و يافتن قراين افزون تر، تصميم بگيرد كه آيا خداوند را در ايمان خود جاى دهد يا نه! بلكه چنين آدمى به خوبى مى داند هر لحظه اى را كه بدون خدا سر كند، آن را ضايع كرده است. از نظر كيركگارد، تناقض ايمان و عقل به اين معنا است كه اعتقاد با استدلال نسبت عكس دارد; يعنى هر چه دلايل كمتر باشد، بهتر است. ايمان، استدلال را برنمى تابد و استدلال، به ايمان راهى ندارد. موضوع عمده، دانش واقعى نيست; بلكه فهمى عميق از خود و از وجود انسان است. مهم نيست كه چه مى دانيم، مهم آن است كه چگونه از خود عكس العمل نشان دهيم. او مى افزايد:

بدون خطر كردن، ايمانى در كار نيست. ايمان دقيقاً تناقض ميان شور بيكران روح فرد و عدم يقين عينى است. اگر من قادر باشم خداوند را به نحو عينى دريابم، ديگر ايمان ندارم. امّا دقيقاً از آن رو كه بدين كار قادر نيستم، بايد ايمان آورم. اگر بخواهم خويشتن را در وادى ايمانْ ايمن دارم، بايد هميشه در آن عدم يقين عينى در آويزم تا در ژرفاى آب، در عمقى ژرف تر از هفتاد هزار فاتوم باز هم ايمانم ايمن بماند.

ايمان گروى، بسيارى را خوش آمد; ولى از حمله منتقدان ايمن نماند. مخالفان از جمله كِى نيلسن (Kai.Nielsen) ايمان گرايى را با مشكلاتى مواجه ديدند. آنها با اعتقاد به اين كه دين صرفاً نوعى بازى زبانى نيست بر اين نكته پاى اصرار فشردند كه اگر فرض كنيم ايمان نوعى جهش است، پس چگونه انسان تصميم بگيرد كه به درون كدام ايمان فروغلتد؟ كسى كه در جست و جوى ايمان است و در اين مسير با چندين ديدگاه و طرز تلقى، مواجه است، معقول آن است كه راه هاى پيش روى خود را دقيق وارسى كرده در نهايت يكى را برگزيند. پس لازم است قدرى نيز خردورزى كند و از روش هاى عقلانى استفاده و سود برد و ملاك هايى معقول جهت ردّ و قبول نظريات مختلف نزد خود گردآورد. از اين رو ايمان بدون تعقل و معرفت ميسور نيست.