درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی
محمدتقی فعالی
نسخه متنی -صفحه : 136/ 126
نمايش فراداده
نقد و بررسى
تاكنون ديدگاه هاى چند فيلسوف دين غربى را درباره يكى از مسائل مهم معرفت شناسى دينى (معنادارى و تحقيق پذيرى گزاره هاى دينى) از نظر گذرانديم. آرا و نظريات اين فلاسفه بدون استثنا بر اصول معنادارى پوزيتيويست ها متكى است. اين اصول بيشتر در دهه هاى سى و چهل به مقبوليتى فراگير دست يافت. اصالت تحقيق پذيرى (verificationism)امروزه ديگر محور توجه فيلسوفان دين نيست و فلاسفه طرفدار آن بسى اندكند. به تعبير پاسمور (John Passmor):
پوزيتيويسم منطقى، اينك مكتبى مرده است; يا به همان اندازه كه يك نهضت فلسفى مى تواند بميرد، مرده است.
افول و از هم گسيختگى پوزيتيويسم منطقى، بدلايلى چند است كه برخى از آنها بدين شرح است:
1. ملاك هاىِ معنادارىِ پوزيتيويسمِ منطقى،بر نوعى اصالت تجربه افراطى مبتنى است. محور مشترك سه اصل تحقيق / تأييد / ابطال پذيرى، توجّه تامّ و تأكيد انحصارى بر تجربه، مشاهده و آزمون است. اين امر كه با نفى هر مبنا و اصل ديگرى همراه مى باشد و شديداً سر بر آستان تجربه نهاده است، نمى توانست براى هميشه مقبول باشد.
بر اساس تفكّر اسلامى، حسّ و تجربه تنها يكى از منابع شناخت است، و انسان سرچشمه هاى ديگرى براى شناخت، گردآورى اطلاعات و داورى و قضاوت در باب گزاره ها و معرفت ها در اختيار دارد. اين منابع و مصادر مى توانند به جز حسّ، عقل و نقل و وحى باشند.
2. ملاك هاى كاملا تجربى به هيچوجه نمى توانند شامل خودِ اصول تحقيق / تأييد / ابطال پذيرى شوند. در اين صورت آن اصول خود بى معنا مى شوند. با هيچ شاهد تجربى نمى توان به تحقيق اين اصل رسيد كه «تنها گزاره اى معنادار است كه از طريق تجربه تحقيق پذير باشد». پس اصل معنادارى به استناد خود، بى معنا مى شود و چون تيغ دو دم به خود نيز رحم نخواهد كرد.
3. از ديگر دلائل افول اين مسأله آن بود كه اصول و معيارهاى معنادارى پوزيتيويسم منطقى، در بسيارى از موارد با علم نيز درگيرى خصمانه پيدا مى كند. در تاريخ علم نمونه هاى فراوانى يافت مى شود كه عالمان فرضيه هايى را مطرح مى كردند و تأمّل را در باب آنها را كاملا معنادار مى دانستند; امّا در آن زمان و شرايط نمى توانستند تحقيق پذيرى آن گزاره ها را نشان دهند. نظريه موجى يا ذرّه اى بودن نور روشن ترين مثال آن است. به تعبير پلانتينجا:
ظاهراً غيرممكن است كه معيار تحقيق پذيرىِ مصطلح را به گونه اى تعيين كرد كه گزاره هاى كلامى و متافيزيكى را خارج نمايد، بى آن كه چنين برخوردى با گزاره هاى علمى و گزاره هاى متعارف كند.
4. تأكيد افراطى پوزيتيويست ها بر داده هاى حسى، از ديگر عوامل سقوط آن بود. زيرا ـ طبق رأى رايج ـ تجربه حسى، به هيچوجه يك داده حسى (sense data)ساده نيست كه بتوان تشكيك ناپذير بودن آن را به راحتى پذيرفت. يكى از ديدگاه هاى رايجِ امروز در فلسفه علم اين است كه تجربه گرانبارتر از نظريه است. تجربه و تعبير (interpretation)با يكديگر هم كنشى دارند و ساخته هاى ذهنى كاملا داده هاى حسّى را متاثّر مى سازند. بنابراين هيچ نظريه اى حتى علمى، از راه تجربه صرف تحقيق پذير نيست; بلكه در آن از شبكه درهم تنيده مفاهيم و داده ها استفاده مى شود. امروزه كوشش هايى كه براى ارجاع گزاره هاى علمى به زبان خنثاى مشاهده انجام گرفته قرين توفيق نبوده است. اصول تحقيق / تأييد / ابطال پذيرى كه شيفتگى پوزيتيويست ها را به معرفت تجربى نشان مى دهد، كاملا حاكى از سادگى بيش از حدّ آنها نسبت به عينيّت (objectivity) و ناديده گرفتن نقش ذهن عالِم است.
5. آنچه همه از واژه معنا مى فهمند صورتى ذهنى است كه از لفظ در ذهن نقش مى بندد. انسان هرگاه واژه اى و جمله اى را شنيد يا در جايى خواند، اگر بر اساس اصول و قواعد صحيح زبانى باشد، طبعاً فهمى از معناى آن پيدا مى كند و اگر ما به دنبال تحقيق پذيرى آن جمله باشيم، طبعاً بعد از فهم و دركى است كه از معناى آن پيدا مى كنيم. هر جمله اى نخست بايد معنايى را به ذهن القا كند و مفيد مفهومى باشد تا بتوان تشخيص داد كه آيا قابل تحقيق است، يا خير. بنابراين تحقيق پذيرى و ابطال پذيرى فرع معنادارى است، نه ملاك آن. آيا انسان ها پيش از آن كه حلقه وين تشكيل شود و نطفه پوزيتيويسم منطقى منعقد گردد، معنادارى را همانند پوزيتيويست ها مى فهميدند؟ يا همين كه جمله اى صحيح القا مى شد، از آن معنايى مى فهميدند كه همان معناى جمله بود؟ به نظر مى رسد پوزيتيويست ها در واقع جعل اصطلاح كرده باشند. آنها گويا براى معنا داشتن شرط ديگرى هم قائل شدند و آن اين كه گزاره توان تحقيق تجربى را دارا باشد. به عبارت ديگر معنا مشترك لفظى خواهد شد: يك معناى آن همان است كه همه مى فهمند و مفهوم ديگرْ اصطلاح پوزيتيويسم منطقىِ آن است. نهايت سخن آنان در واقع به اينجا مى رسد كه جمله ها دو دسته اند: ابطال پذير و ابطال ناپذير; يا تحقيق پذير و تحقيق ناپذير. گزاره اى تحقيق پذير است كه بتوان موارد تجربى آن را از طريق مشاهده حسّى نشان داد. همچنين گزاره اى ابطال پذير است كه بتوان نقض هاى آن را با تجربه معرّفى كرد. مى بينيم كه اين تعاريف و بيان ها الزاماً هيچ ارتباطى با معنا ندارند، تا ما شرط معنا داشتن را تحقيق / تأييد / ابطال پذيرى بدانيم. حال سؤال اين است كه چرا پوزيتيويست ها از واژه معنا براى اين اصطلاح سود جستند و از اصطلاح ديگرى استفاده نكردند. شايد پاسخ اين باشد كه برخى الفاظ غير از بار معنايى، از بارِ عاطفىِ مثبتى هم برخوردارند; نظير واژه هاى آزادى، دموكراسى و مدرن. معنادارى، از اين گروه است. به نظر مى رسد پوزيتيويست ها از بار ِ عاطفى ِ مثبت اين واژه كاملا سود جستند و به جاى اين كه مثلا بگويند گزاره هاى فلسفى از طريق تجربه، تحقيق پذير نيستند ـ كه هيچ مسأله جديد و نيز نامطلوبى هم نبود ـ گفتند احكام فلسفى فاقد معنا هستند و اخلاق و دين را هم به اين سرنوشت مبتلا كردند. در حالى كه حقيقت مسأله آن است كه «روش اثبات يا نفى هر گزاره با سنخ آن گزاره ارتباط مستقيم دارد». گزاره علمى از آن جا كه از سنخ گزاره هاى تجربى است، راه تحقيق و ابطالش غير از تجربه و مشاهده نمى تواند بود; امّا همه گزاره ها گزاره هاى علمى نيستند. يك گزاره رياضى هرگز از طريق تجربه قابل اثبات يا طرد نيست و اين امر نقصى براى رياضيات نيست; چنان كه تجربى بودن حُسنى براى يك گزاره علمى محسوب نمى شود. يك گزاره رياضى در عين حال كه تحقيق پذيرى تجربى ندارد، ولى با معنا است; يعنى مفهومى از آن بر ذهن مى نشيند; در حالى كه راه اثبات يا ابطال آن از ناحيه مراجعه به طبيعت نيست، بلكه از ناحيه استدلال عقلى رياضى است. دين هم، چنين است. از آن جا كه گزاره هاى دينى از انواع و سنخ هاى متنوّعى تشكيل شده اند، طبعاً طرق ارزيابى و اثبات آن متفاوت خواهد بود. پس به طور كلى مى توان گفت: تحقيق پذيرى گزاره ها يا از طريق تجربه است، يا از طريق شهود عرفانى، يا از طريق استدلال عقلى، يا از طريق نقلى و يا از طريق وحى و تعبّد است، و اين مسأله هيچ ارتباطى با معنا و معنادارى گزاره ها ندارد; مگر آن كه وضع اصطلاحى باشد كه طبعاً ناظر به واقعيت نخواهد بود.
به هر روى رهيافت الحادى پوزيتيويسم منطقى كه فقط زبان علم را حرمت مى نهد و مسائل ابدى و ديانت و اخلاق را يكسره نفى و طرد مى كند، با شكست مواجه شده است و اين امرى است كه پوزيتيويست ها خودْ بر آن آگاهند. گيلبرت رايل (Gilbert Ryle) استادِ اير نظرى پر نكته اظهار كرده است:
پوزيتيويسم منطقى يك پيامد ناخواسته ديگر هم داشت; به اين شرح كه چون متافيزيك را برابر با مهمل مى گرفت و فقط علم را واجد معنا مى شمرد، اين سؤال دست و پاگير خود به خود پيش آمده بود: حالا ما فلاسفه مهمل ستيز nonsense) - (anti به كدام حوزه تعلّق داريم؟ جملاتى كه خود مجلّه Erkenntnis) = شناخت( از آنها تشكيل يافته متافيزيكند؟ اگر نيستند پس آيا فيزيكند، يا نجوم يا جانور شناسى؟ تكليف عبارات و فرمول هايى كه اصول رياضيات (PrincipiaMathematica) آكنده از آنها است. چه مى شود؟...
ما حكما كه على القاعده بايد از حكمت هر چيز سر در آوريم آيا از حكمت اين اصل سر در مى آوريم؟ اين مقراض يعنى حصر دو وجهى حلقه وين كه «يا علم يا مهمل» كه «يا»هاى ديگر هم در بطن خود داشت، بعضى از ما، از جمله مرا، بر آن داشت كه جانب شك و احتياط را از دست ندهيم. بالاخره اگر منطقيان و حتى فلاسفه مى توانند چيزهاى با معنا ادا كنند، پس لابد بعضى از منطقيان و فلاسفه قديم حتى خيلى قديم هم با آن كه به زيور روشنگرى آراسته نبوده اند، گهگاه حرف هاى معنادار زده اند.
به نظر مى رسد ايرادهاى مبنايى پيش گفته كافى باشد و نيازى به اشكال هاى موردى در باب آراى فلو، هر و ميچل نباشد.