درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 25
نمايش فراداده

افلاطون (448 ـ 347 ق.م.)

افلاطون (Plato) به مسائل عمده معرفت پرداخت: معرفت چيست؟ چه مقدار از آنچه ما معمولا مى دانيم، معرفت است؟ آيا حس به ما معرفت مى دهد؟ آيا عقل، معرفت آموز است؟ ارتباط معرفت با باور صادق چيست؟افلاطون براى پاسخ به پرسش نخست، شرايطى براى معرفت ارائه داد. وى پرسيد: اگر كسى به گمان خود چيزى مى داند، ولى در عين حال علم او با معلوم مطابق نيست، آيا مى توان به او «عالم» گفت؟ جواب منفى است. پس يكى از شرايط علم، «صدق» است. ديگر آن كه معرفت بايد به «وجود» تعلق گيرد، نه به «عدم»، يا به «امر صائر». افزون بر آن در رساله تيتتوس، معرفت چنين معرّفى شده است: «باور صادق به همراه امر معقول». بنابراين معرفت از ديدگاه افلاطون، سه شرط داشت: به وجود تعلق گيرد، همراه امر معقول بوده و صادق باشد. افلاطون بر اساس تئورى استذكارRecollection) (Theory ofميان معرفت و رأى صادق مرز روشنى كشيد. ارواح كه قديمند، بعد از هبوط، به دليل آلودگى به ابدان مبتلا به نسيان مى شوند; سپس با مشاهده محسوسات كه تصاوير مُثُلند، صور كامل را به ياد مى آورند كه اين خود «باور صادق» است. باور صادق گرچه معرفت نيست، به همان اندازه خير است. افلاطون نهايتاً ميان معرفت، غفلت (Ignorance) و باور كه حالت برزخ است، فاصله انداخت. معرفت ادراك حسّى نيست; زيرا از جمله شرايط معرفت «ثبات» است و امر محسوس تغيّر دارد. همچنين حس خطاپذير است پس، شرط ديگر يعنى صدق را فاقد خواهد بود. بدين جهت او مدعاى سوفيست ها كه ادراك حسى و معرفت را مساوى مى انگاشتند، مردود دانست. همچنين معرفت از نظر او، «حكم» يا حتى «حكم صحيح» نيست. بنابراين معرفت عبارت است از: «رأى صادقى كه به هست تعلق گيرد و همراه امر معقول باشد». مى توان گفت افلاطون با برداشتن گامى مهم، دو نظام هستى شناسى و معرفت شناسى هماهنگ و منسجمى را سامان داد و نقش عمده مسائل معرفت شناسى را در حل مشكلات وجودشناسى آشكار كرد. بنابراين بى راه نيست اگر افلاطون را مبدع علم معرفت شناسى بخوانيم.