درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 36
نمايش فراداده

سه ـ كانت (1724 ـ 1804 م.)

عقل گرايى قرن هفدهم و تجربه گرايى انگليس، در انديشه هاى اين فيلسوف شهير آلمانى گرد آمد. او از ذهن شناسى شروع كرد تا به جهان شناسى رسد; ولى به هدف خود نرسيد. زيرا كانت، ذهن را گذرگاه امنى براى شناسايى نيافت. درباره تأثيرات او بر روند فلسفه گفته اند: نظام هاى فلسفى قبل از او هستى شناسانه اند، ولى بعد از او شناخت شناسانه شدند. از اين رو است كه فلسفه او را فلسفه نقدى مى گويند.

به طور مختصر مى توان گفت كه كانت در محدوده عقل نظرى احكام را به دو قست تحليلى و تركيبى و سپس به پيشينى و پسينى تقسيم كرد; بنابراين چهار قسم حكم به دست آمد:

1. احكام تحليلى پيشينى;

2. احكام تحليلى پسينى;

3. احكام تركيبى پيشينى;

4. احكام تركيبى پسينى.

كانت قسم دوم، و هيوم قسم سوم را منكر شد. او تمام احكام علوم تجربى را از نوع احكام تركيبى پسينى و منطق و رياضيات را از نوع تركيبى پيشينى و قضايايى را كه محمول آنها برخاسته از موضوع باشد از نوع احكام تحليل پيشينى شمرد. كانت براى ذهن محدويت قائل شد. ذهن چهارده دهليز دارد كه عبارتند از: زمان و مكان و دوازده مقوله ديگر. زمان و مكان صور ادراكند و صور فهم يا فاهمه دوازده مقوله مى باشد كه عبارتند از: كميت، كيفيت، نسبت و جهت، و هر يك از اينها خود سه قسم فرعى دارند. او مقولات را مربوط به ساختمان ذهن دانست; يعنى اگر ساختمان ذهنى انسان، چنان نبود، بسا كه علوم چنين نبودند. كانت فلسفه هاى قبل از خود را، فلسفه هاى آينه اى مى خواند; زيرا آنها ذهن را مانند آينه اى مى دانستند كه واقعيات را آن گونه كه هستند، نشان مى دهند. ولى فلسفه خود را فلسفه عينكى ناميد; زيرا ذهن، نزد او مانند عينك است كه خود نيز رنگ دارد و مجموع دو رنگ خارج و عينك، علم ما را مى سازد. او مى گفت اگر از كسى كه عينكى سرخ بر چشم دارد پرسيده شود كه واقع چگونه است، سه پاسخ مى تواند بدهد: يا همه چيز واقعاً سرخ است، آن گونه كه من مى بينم; يا هيچ چيز سرخ نيست; يا برخى از اشيا سرخند. تنها راه فهم صحت و سقم اين سه قضيه آن است كه عينك را از چشم برداريم. ولى اگر عينك به گونه اى باشد كه خلع آن از چشم ممكن نباشد، طبعاً راهى به سوى كشف واقع نخواهيم داشت. ذهن، عينكى است كه برداشتنى نيست. پس معرفت حاصل تعامل ذهن و عين است. از اين رو نخست بايد ديد ذهن تا چه حد در گزارشگرى راستگو است، و بعد از اثبات صحت آنها، نوبت به جهان شناسى مى رسد. فلاسفه قبل از كانت مى گفتند: ذهن به «بود» دست مى يابد; ولى او مى گفت ذهن تنها به «نمود» دسترسى دارد. اگر انسان سالك صادقى باشد، فقط مى تواند به «بود» نزديك شود، نه اين كه به آن دست يابد. از اين رو انطباق ذهن و عين تنها در صورت دسترسى به طرفين است. حال آن كه ذهن در هر مورد باز هم به نمودى ديگر مى رسد; زيرا هيچ گاه بى عينك نمى تواند بود. بنابراين بايد ادعاى شناخت خارج را از سر بيرون كرد و به نمودها قانع بود.

كانت عقل نظرى را در اثبات مدعيات دينى، يعنى وجود خدا، اختيار و وجود و بقاى نفس، ناتوان مى دانست و اين مهم را تنها در توان عقل عملى مى ديد. او بر خلاف معمول كه مى گفتند «دين به ما اخلاق مى دهد» قائل شد كه اخلاق به ما دين مى دهد و نظريه اول را تلقّى ابزارانگارانه از دين دانست.

خلاصه آن كه فلسفه نقدى كانت با شروع از ذهن شناسى تدريجاً و گام به گام ما را به نوعى ايده آليسم و شناخت تركيبى كشاند. او كه فلسفه خود را از معرفت شناسى آغاز كرد، دست خود را از نيل به جهان شناسى كوتاه ديد; زيرا ذهن، عينكى روى چشم نفس انسان است، و هماره ميان او و واقعيات پرده رنگى كشيده است.

تا بدين جا تاريخچه اى از مباحث عمده معرفت شناسى از سقراط تا كانت به طور تحليلى و به اختصار بيان شد. البته بعد از كانت به آرا و نظرات و انديشه هاى ديگرى بر مى خوريم كه براى پرهيز از درازاى سخن، از بيان آن چشم مى پوشيم و تنها به ذكر اين نكته اكتفا مى كنيم كه علم معرفت شناسى به عنوان شاخه اى مستقل در قرن اخير، مباحث وسيع و گسترده اى را در برگرفته علوم بسيارى را تغذيه مى كند. اهم مباحث اين علم عبارتند از: ماهيت علم; ميل انسان به علم; مبادى و مبانى علم; ارتباط علم با ديگر حالات نفسانى; وسعت و حدود علم; انواع علم; مقايسه علم بشر با علوم غير بشرى; كاربرد علم; انتقال علم و بالاخره رشد علم.

هر يك از اين مباحث، خود مسائل ريز و درشتى را شامل مى شود، بسا بالغ بر پانصد مسأله در اين علم مورد فحص و بحث و بررسى قرار مى گيرند.