2. معرفتِ چگونگى (knowlege how - competence knowledge)
معرفت در اطلاق دوم، ناظر به امور عملى است نه نظرى. لذا متعلَّق آن گزاره نيست; بلكه خود نوعى توانايى (ability) است. در اين قسم، چون بعد از واژه معرفت، از تعبير «چگونه» استفاده مى شود، به آن معرفتِ «چگونگى» گفته مى شود. در عين حال برخى از فلاسفه مثل گيلبرت رايل معتقدند اساساً اين قسم، نوعى «مهارت» (skill) است كه تنها با تمرين و ممارست عملى قابل رشد و افزايش است; نه معرفت.
معرفت شناسان ميان «معرفت» (معرفتِ اين كه) و «مهارت» (معرفتِ چگونگى) چهار تفاوت عمده را برشمرده اند:
الف) معرفت، صدق و كذب بردار است، ولى مهارت شكست يا توفيق پذير است; يعنى مى توان گفت: فردs در دانستن اين كه P (= هوا بارانى است) كاذب است، يا صادق، ولى نمى توان گفت: او در اين علم موفق است، يا شكست خورده است. امّا در مهارت مى توان گفت: من در شنا توفيق دارم; ولى نمى توان گفت: من در شنا صادقم. اين از آن رو است كه متعلَّق معرفت، گزاره است و گزاره، صواب و خطا را برمى تابد. پس معرفت مى تواند صادق يا كاذب باشد; ولى مهارت چون نوعى توانايى و ورزيدگى است، موضوع اوصاف عملى مثل شكست و توفيق خواهد بود. از نتايج تفاوت پيش گفته اين است كه معرفت قابل استدلال است; يعنى مى توان صدق آن را نشان داد. چون يك گزاره را مى توان مستدل ساخته از اين راه صحّت آن را اثبات كرد; ولى مهارت، چنين قابليتى را فاقد است.
ب) رشد معرفت، كمّى است. اما رشد مهارت كيفى است، نه كمّى.مثلا توانايى و مهارت فردى كه يك سال رانندگى كرده است، با فردى كه چهل سال به اين حرفه مشغول است، از نظر تعداد و كميّت متفاوت نيست، بلكه تفاوت در ضعف و شدّت توانايى و كيفيت مهارت آن دو است. آرى; ممكن است تجربه بيشتر تعداد معلومات و معرفت هايى را باعث شود; ولى اين گونه دانش ها از سنخ معرفت است; گرچه نتيجه مهارت باشد. بنابراين مهارت، امرى تشكيكى است و ضعف و شدت را تاب مى آورد.
ج) معرفت قابل انتقال است; اما مهارت چنين نيست. رانندگى تا آن جا كه مهارت است و توانايى، غير قابل انتقال است و فرد مشتاق تنها از طريق تمرين و عمل مى تواند به اين توانايى دست يابد. البته رانندگى يا هر مهارت ديگر، قواعد و اصولى دارد كه مى توان آنها را فراگرفت، ولى اين قواعد و ضوابط از سنخ مهارت ها نيستند. مهارت فقط نوعى توانايى است كه نمى توان از رهگذر آموزش و تعلم، خود را بدان آراست. آنچه قابل تعليم و يادگيرى است، همان قواعد و اصول است كه همه از مقوله معرفتند، نه مهارت.
د) معرفت از طريق مشاركت عمومى تحول پذير است; برخلاف مهارت. از آن جا كه معرفت را مى توان به ديگران منتقل كرد، قابل كسب و اكتساب بوده تحويل پذير است. اما مهارت كه امرى شخصى است، اصولا شركت بردار نيست، تا از اين راه بتواند تغيير يابد; هر چند در درون يك فرد به عنوان امرى شخصى قابل رشد كيفى و افزايش و كاهش است; پيدا است كه تفاوت اخير نتيجه تفاوت پيشين است.
از تفاوت هاى ياد شده برمى آيد كه مهارت ها به نحوى با معرفت آميخته اند. رانندگى، شنا، بازى، شعر گفتن و... هر يك داراى يك سلسله ضوابط و قواعدى هستند كه مى توانند درست يا نادرست باشند. همچنين افزايش كمّى، فراگيرى و نوعى مشاركت عمومى را برمى تابد; به عبارت ديگر اين بخش از مهارت (قواعد و قوانين) معرفت است، و مهارت از آن رو كه مهارت است، فقط نوعى توانايى فردى است كه مى توان آن را از طريق عمل فردى ـ در صورتى كه زمينه و مايه درونى حاصل باشد ـ رشد داد. بنابراين مرز ميان معرفت و مهارت ظريف است و شناخت آن مهم. علم منطق از اين گونه است; يعنى علمى است آميخته با معرفت و مهارت، و از همين رو است كه پيشينيان به آن «فنّ» اطلاق مى كردند. زيرا بخشى از آن قواعد منطقى است كه از سنخ معرفت است; ولى توانايى منطقى به گونه اى كه انسان در مقام تفكر از خطا مصون و معصوم بماند، از نوع مهارت ها است.