درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 6
نمايش فراداده

فصل اول : ساختار معرفت شناسى

اشاره:

اين فصل، شامل كلياتى در زمينه علم معرفت شناسى است. جايگاه معرفت شناسى، تعريف، موضوع، غايت، روش، بنيانگذار، مكاتب، ارتباط و پيشينه معرفت شناسى، امورى هستند كه در كنار يكديگر مى توانند تصويرى از معرفت شناسى و چارچوبى از نظريه معرفت را ارائه دهند.

يك روز چوانگ ـ تزو، همراه با دوستش هويى ـ تزو، بر فراز پل زيباى رودخانه هائو گردش مى كردند. چوانگ گفت: «ببين اين ماهى ها چقدر قشنگ از آب به بيرون مى جهند; اين نشانه شادى آنها است». هويى گفت: «تو كه ماهى نيستى، چگونه مى توانى از شادى آنها خبر داشته باشى؟» چوانگ در پاسخ گفت: «تو هم كه من نيستى، چگونه مى توانى بدانى كه من از شادى آنها خبر ندارم؟» هويى گفت: «بله من تو نيستم و نمى توانم به درستى از دل تو خبر داشته باشم، امّا در اين نكته هم هيچ شكّى نيست كه تو ماهى نيستى. به خوبى روشن است كه تو نمى توانى از شادى ماهى ها باخبر باشى.» چوانگ گفت: «پس بگذار به آغاز بحث برگرديم. تو پرسيدى كه من چگونه مى توانم از شادى ماهى ها باخبر باشم و با اين كه فكر مى كردى كه پاسخ را مى دانى، باز اين را پرسيدى. امّا من از شادى ماهى ها به خاطر شادى خودم باخبرم; شادى ديدن آنها از فراز پل هائو».

اين حكايت قديمى چينى كه زمانش به حدود 300 سال پيش از ميلاد مسيح باز مى گردد، به روشنى نشان مى دهد كه در پس پرده اظهارات و سخنان ما، چه بسيار ادعاها و پيش فرض هاى معرفت شناختى كه نهفته است. بسيارند مطالب به ظاهر يقينى كه با اندك شبهه اى، يا پرسشى معرفتى از بنيان فرو مى ريزند، و بسا شكى كه با توجيهات معرفت شناختى، از يقينى مسلّم سر در مى آورد. اصولا انسان به تصورات خود درباره جهان، خرسند و قانع است; ولى كمتر از خود مى پرسد كه چگونه به اين شناخت دست يافته و اطمينان و اعتماد و وثوقش به آن برداشت، از كجا است. هر انسانى از اين كه سايه خطا بر سرزمين باورهايش بگسترد، نگران مى شود. از اين رو است كه اگر كسى كه به او اعتماد كامل داريم، به ما بگويد بيشتر خبرهايش دروغ است، يا اخبار روزنامه ها را به ديده ترديد و انكار بنگريم، قهراً براى بيرون آمدن از شك و يافتن حقيقت، در پى دليل و مدرك خواهيم گشت، تا صحت و سقم آنها را بازجوييم. اين جست وجو دقيقاً همان كارى است كه فلاسفه و دانشمندان در طول تاريخ علم انجام داده اند، امّا زمان بسيارى گذشت تا متفكرانتيزبين به اصل شناخت و معرفت، توجه كردند. پرسش از چيستى معرفت چندان پيشينه ندارد. انتقال از عين به ذهن، يكى از دستاوردهاى مهم تفكرات جديد است. تاريخ عقايد فلسفى بشر نشان مى دهد كه نسبيّت و شكاكيّت منجر به طرح چند مسأله در باب معرفت، شد; چنان كه مغالطه به پيدايش علم منطق منتهى گشت. مسأله يقين و معرفت، امروز به مراتب بيش از هر دوره ديگر مورد توجه قرار گرفته است و به جرأت مى توان گفت كه يكى از عناصر و مولّفه هاى فكرى قرن حاضر ـ خصوصاً چهار دهه اخير ـ را تشكيل مى دهد.

اين در حالى است كه تايم در سال 1980 ميلادى خبر داد كه «خدا در حال بازگشتن است.» و افزود كه علاقه به پژوهش هاى فلسفى در باب دين، احيا شده است. اما آيا احياى تأملات عقلى در باب دين از يك سو، و مطرح شدن بسيار جدّى علم معرفت از سوى ديگر، حكايت از همخوانى و ارتباطى تنگاتنگ ميان آن دو نمى كند؟ و آيا اين پديده نشان از نياز فزاينده فلسفه دين، به معرفت شناسى نمى دهد؟