درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی

محمدتقی فعالی

نسخه متنی -صفحه : 136/ 59
نمايش فراداده

تمايز دوم: معرفت يا باور موجه

برخى از شكاكان بر اين باورند كه معرفت غير ممكن است; اما حصول باور موجّه را ناممكن نمى شمارند. شرط معرفت، يقين است. اگر يقين هرگز حاصل نشود، معرفت را هم هيچ گاه نخواهيم داشت. ولى باور مدلل هنوز امكان حصول دارد. انسان مى تواند ميان باورها تمايز قائل شود و باورهاى موجه را از باورهاى ناموجه متمايز سازد، ولى صدق و يقين كه شرط مكمل براى حصول معرفت است، قابل دسترسى نيست. البته اگر شخصى باور موجه را هم انكار كرد، نوعى شكاكيت افراطى را مرتكب شده است. اين نوع تمايز كمتر ميان شكاكان راه يافته است.

تمايز سوم: معرفت يا فهم

پاره اى از شكاكان، فهم گزاره را ممكن مى دانند; ولى برخى ديگر مى گويند دليل اين كه به گزاره اى معرفت نداريم، اين است كه از آن فهمى در دست نيست; مثلاً گزاره «خدا هست.» را برخى از شكاكان قابل فهم مى دانند، هر چند دليلى بر اثبات آن نداشته باشند; برخلاف آن دسته از شكاكان كه چنين گزاره هايى را غير قابل فهم و بى معنا معرفى مى كنند.مبناى اين سنخ تمايز را بايد در ميان تئورى هاى معنادارى و ملاك معنادار بودن گزاره ها جُست.

حال كه روشن شد كه فقط روش شكاكيتِ از راه استدلال قابل بحث و گفتوگو است، به ادله آن مى پردازيم. ضمن آن كه بايد توجه داشت: آيا نتيجه هر دليل شكاكيت فراگير است؟ يا منطقه اى؟ آيا معرفت را نفى مى كند؟ يا اين كه باور موجه را هم مورد انكار قرار داده است؟ و نهايتاً اين كه آيا فهم گزاره ها را هم نافى است، و به همين سبب معرفت به آنها را مورد ترديد قرار مى دهد؟ يا اين كه با قابل فهم دانستن آنها معرفت را از گزاره ها سلب مى كند؟ اينك ادله شكاكان را در دو دوره كلاسيك و جديد مرور مى كنيم: