اول: در اين استدلال چندين قانون كلى به چشم مى خورد; مثلاً «معرفت به طور كلى يا تبيين است يا پيش بينى.» و يا «هر معرفتى نيازمند قانون كلى است.» و يا «هيچ قانون كلى قابل دستيابى نيست.» تمام موارد بالا قواعد كلى اند. پس اعتراف به اين گونه قوانين خود نقضى آشكار بر استدلال است.
دوم: معرفت منحصر به پيش بينى و تبيين نيست. گزاره هاى رياضى و منطقى و برخى گزاره هاى فلسفى، نه تحليلى و نه تجربى اند; چنان كه اوليّات ـ به اصطلاح قدما ـ تحليلى نمى توانند بود; مثلاً در گزاره«اجتماع نقيضين مستحيل است.» محمول برآيندى از تحليل موضوع نيست. از طرفى اوليات محصول تجربه هم نيستند.
سوم: عمده سخن هيوم درباره «مسأله استقرا» (problem of induction) است. همين جا است كه اصل مشى واحد طبيعت مطرح مى شود. اين مسأله و اصل، از آن جا كه اساس و زيربناى علوم تجربى است، از اهميت ويژه اى برخوردار است. استقرا و اصل پيشين را نخست ارسطو مطرح كرد، سپس در آثار حكماى اسلامى شكوفا و كامل شد. فلاسفه اسلامى ـ به ويژه ابن سينا و شهيد صدر ـ اهتمام خاصى به اين مسأله كرده و راه حل هاى درخور توجهى براى حل مشكل استقرا نشان داده اند.
بايد افزود كه هيوم تمام قوانين تجربى و علمى را مديون اصلى دانست كه خود نمى تواند تجربى باشد. هيوم خود به اين نكته مهم پى برده بود كه توجيه استقرا، وامدار امرى غير تجربى است و اين به واقع اعتراف به ترديد در اصالت تجربه است.