3. وظيفه عملى (progmatic duty)
هيوم، ميل و پرايس مى گويند كه وظيفه عملى انسان در زمينه باور مقتضى آن است كه انسان به گزاره اى معتقد باشد، مادام كه آن گزاره ما را به بهترين نتيجه برساند و مفيدترين ثمره را در پى داشته باشد.
مبحث صدق در شمار مباحث فلسفه منطق است و از دير زمان ذهن بشررا به خود مشغول داشته است. ريشه آن به افلاطون و ارسطو باز مى گردد. در قرن هفدهم و هيجدهم تنازعى ميان عقل گراها و تجربه گراها رخ داد. يكى از دلايل عمده اين كشمكش، بحث در ماهيت صدق بود. در قرن حاضر پوزيتيويسيت هاى منطقى، ديدگاه خاصى را در زمينه ملاك معنادارى ارائه دادند كه با مفهوم صدق در ارتباط مستقيم است. نظريه صدق در فلسفه منطق محدود نماند و آثار خويش را در ديگر شاخه ها و زمينه ها از جمله فلسفه اخلاق، رياضيات، معرفت شناسى و فلسفه دين بر جاى نهاد.
بحث صدق در قديم بيشتر به صورت تعيين مصداق صدق يا كذب خود را نشان داد; يعنى تعيين كنيم كه چه چيزى صادق است و كدام امر كاذب. اما تدريجاً انديشه مندان گامى به عقب نهاده در ساحتى بالاتر به بررسى و تأمل در ماهيت صدق و كذب پرداختند. بر اين اساس ديدگاه ها و نظرياتى پديد آمد كه قديمى ترين آنها تئورى مطابقت است. اندك اندك به دليل بروز مشكلاتى، برخى از فلاسفه از آن دست كشيده آراى ديگرى را عرضه داشتند. در اين جا به اختصار برخى از اين آرا ـ و آن هم در حد تقريرهاى رايج ـ مورد بررسى قرار مى گيرد. ضمناً تأثير ديدگاه هاى مختلف را در زمينه مسائل مختلف دينى نشان خواهيم داد.
قبل از بيان ديدگاه ها، لازم است نكاتى چند را يادآور مى شويم:
نكته اول: صدق و كذب در جايى مطرح مى شود كه حكم، تصديق و يا گزاره اى به كار باشد. بنابراين متعلَّق صدق و كذب يك گزاره است، و اين به معناى خروج تصورات و مفاهيم از مقام كلام است. صور ذهنى، اگر به طور بُريده و جداگانه و بدون ملاحظه حكمى لحاظ شوند، هيچ گاه به صدق يا كذب نمى آرايند، يعنى تنها قضيه و حكم است كه مى تواند صادق يا كاذب باشد. البته در خصوص متعلَّق صدق و كذب، ميان فيلسوفان منطق اختلاف است: برخى صدق و كذب را عارض گزاره مى دانند; عده اى باور را متصف به صدق و كذب مى كنند، و بعضى مدار صدق و كذب را جمله دانسته اند. اما همگى در اين كه حكمْ لازم است، اتفاق نظر دارند. به غير از تصورات، جملات انشايى نيز از محل كلام خارجند; مگر آن كه به جمله هاى اِخبارى تحويل شوند، كه در اين صورت اصالتى نخواهند داشت. بنابراين در بحث صدق و كذب، فقط مى توان سخن از احكام اخبارى گفت.
نكته دوم: نكته بسيار مهم در بحث حاضر، تفكيك و تمايز ميان تعريف صدق (definition of truth) و معيار صدق (criterion of truth) است. تعريف ناظر به مقام ثبوت است و ملاك ناظر به مقام اثبات. صرف دانستن تعريف به كار تعيين مصداق نمى آيد. مشخص كردن مصداق، نيازمند ارائه ملاك است و هر دو با يكديگر مى توانند شرايط لازم و كافى را براى اتمام مبحث صدق فراهم آورند. مثلاً اگر بدانيم كه طلا عنصرى طبيعى و كانى است، با رنگ زرد كه در درجه 1063 ذوب مى شود و در 2970 درجه به جوش مى آيد و همچنين بدانيم كه نقره عنصرى طبيعى و كانى است به رنگ خاكسترى كه درجه ذوب و جوش آن به ترتيب 970 و 2210 مى باشد، حال اگر با يك مورد جزئى مشتبه نظير انگشترى كه امر آن مبهم شده است، مواجه شديم، صرف داشتن اطلاعات مذكور راه گشاى تعيين جنس اين مورد خاص نيست; بلكه علاوه بر آن نيازمند ملاكى ديگرى هستيم كه ما را به آن فارق ثبوتى برساند. يا مثلاً اگردانستيم كه تعريف تب چيست، اما ابزارى براى اندازه گيرى حرارت بدن در دست ما نبود، نمى توانيم به موارد جزئى علم پيدا كرده آنها را مصداقى از آن عنوان كلى ـ كه باتعريف به دست آمد ـ بدانيم. پوپر مى گويد:
يك نكته داراى اهميت قطعى است و آن اين كه بدانيم صدق به چه معنا است. اين غير از آن است كه وسيله يا ملاكى در اختيار داشته باشيم كه به قطعيت بگوييم فلان گزاره آيا درست است يا دروغ. و بايد ميان اين دو مسأله به وضوح فرق گذاشته شود.
تمايز ميان تعريف و معيار در آثار شهيد مطهرى نيز ديده مى شود:
اين كه بفهميم يك قضيه اى مطابق با واقع است يا نه، بحث جداگانه اى است كه كارى به بحث حقيقت ندارد. حقيقت، مطابق بودن قضيه با واقع است و اين تعريف حقيقت است.
به هر روى توجه به تفكيك تعريف از معيار، از نكات درخور اهميتى است كه در آثار راسل، رشر، مكّى و برادلى ديده مى شود. نشاندن هر نظريه اى در جاى خود قابل اهميت است; يعنى بدانيم كه يك نظريه آيا در صدد ارائه تعريف صدق است، يا اين كه معيار آن را مشخص مى كند. البته در اين زمينه ميان فلاسفه غرب اختلافاتى بروز كرده است.
نكته سوم: علت ترجيح نظريه اى بر نظريه اى ديگر، در درستى و صحت آن خلاصه نمى شود. اسباب و عوامل ديگرى هم مى توانند ملاكو معيار برترى و ترجيح يك رأى باشند: مثل آن كه يك ديدگاه اشكالات كمترى نسبت به ديدگاه ديگرى داشته باشد، به شرط تساوى نقاط قوت; يا از توان تبيين بهترى برخوردار باشد; يا ادله بيشتر يا قوى ترى آن را تأييد كند; يا موارد نقض آن كمتر باشد، و از اين قبيل. از سوى ديگر اين نكته را بايد در نظر داشت كه يك نظريه با توجه به تمام پيش فرض ها و نيز لوازم منطقى اش، يك نظريه است; هر چند برخى يا همه آنها بيان نشوند. هرگاه نظريه اى مطرح شد، بايسته آن است كه نخست مبانى و پيش فرض هاى ناگفته آن استخراج شود و همچنين لوازم منطقى و حتى روان شناختى آن هم روشن گردد; تا انسان بتواند با تصوير بهتر به نقد يا قبول آن نظريه دست بزند.