و باز مىفرمايد :
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهَ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ [301] .
پس [ با توجه به بىپايه بودن شرك ] حقگرايانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى اين دين [ توحيدى ] روى آور ، [ پاىبند و استوار بر ]سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست ؛ اين است دين درست و استوار .
و باز مىفرمايد :
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاْءِسْلاَمُ [302] .
مسلماً دينِ [ واقعى كه همه پيامبرانْ مُبلّغ آن بودند ] نزد خدا ، اسلام است .
دين و روش زندگى پيش خدا تسليم شدن است ـ در برابر اراده وى ـ يعنى در برابر آفرينش وى كه انسان را به مقررات خاصى دعوت مىكند .
و مىفرمايد :
وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ [303] .
و هركه جز اسلام ، دينى طلب كند ، هرگز از او پذيرفته نمىشود .
محصل آيات فوق و آيات ديگرى كه به همين مضمون است ، اين است كه خداى متعال هر يك از آفريدههاى خود از آن جمله انسان را به سوى سعادت و هدف آفرينش ويژه خودش از راه آفرينش خودش راهنمايى مىفرمايد و راه واقعى براى انسان در مسير زندگى همان است كه آفرينش ويژه وى به سوى آن دعوت مىكند و مقرراتى را در زندگى فردى و اجتماعى خود بايد به كار بندد كه طبيعت يك انسان فطرى به سوى آنها هدايت مىكند ، نه انسانهايى كه به هوى و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات اسير دست بسته مىباشند .
مقتضاى دين فطرى ( طبيعى ) اين است كه تجهيزات وجودى انسان مُلغى نشود و حق هر يك از آنها ادا گردد و جهازات مختلف و متضاد مانند قواى گوناگون عاطفى و احساسى كه در هيكل وى به وديعه گذارده شده تعديل شده به هر كدام از آنها تا اندازهاى كه مزاحم حال ديگران نشود رخصت عمل داده شود .
و بالاخره در فرد انسان عقل حكومت كند ، نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس ، اگر چه مخالف عقل سليم باشد و در جامعه نيز حق و صلاح واقعى جامعه حكومت نمايد نه هوا و هوس يك فرد تواناى مستبد و نه خواسته اكثريت افراد اگر چه مغاير حق و خلاف مصلحت واقعى جماعت باشد .
از بحث بالا نتيجهگيرى مىشود كه زمان حكم در تشريع به دست خداست و جز او را نشايد كه تشريع قانون و وضع مقررات و تعيين وظيفه نمايد ؛ زيرا چنانكه روشن شد ، تنها مقررات و قوانينى در صراط زندگى به درد انسان مىخورد كه از راه آفرينش براى او تعيين شده باشد ، يعنى علل و عوامل بيرونى و درونى انسان را به انجام دادن آن دعوت نمايند و آن را اقتضا كنند ، يعنى خدا آن را خواسته باشد ؛ زيرا مراد از اينكه خدا چيزى را مىخواهد اين است كه علل و شرايط انجام يافتن آن را به وجود آورده است ، نهايت اينكه گاهى علل و شرايط طورى است كه پيدايش جبرى چيزى را ايجاب مىكند ، مانند حوادث طبيعى روزانه و در اين صورت اراده را اراده تكوينى مىگويند و گاهى طورى است كه اقتضا مىكند انسان عمل را از راه اختيار و آزادانه انجام دهد مانند خوردن و نوشيدن و در اين صورت اراده را اراده تشريعى مىگويند، خداى متعال در چندين جا از كلام خود مىفرمايد:
إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ [304] .
فرمان و حكم فقط به دست خداست .